خلیج همیشه فارس نه فقط یکی از مهمترین شریانهای اقتصادی و انرژی جهان، بلکه صحنه برخورد سه رویکرد کلان نیز هست: رویکرد هویتی ایران، رویکرد مداخلهجویانه قدرتهای فرامنطقهای و رویکرد متزلزل اپوزیسیون ایرانی. هر سه این رویکردها بهگونهای در تقابل یا تعامل با یکدیگر، آینده نظم منطقهای را رقم میزنند.
حافظه تمدنی ایرانیان
شاید یکی از بهترین اقدامات برای دولت دستپاچه ترامپ همان سرچ در سایت کنگره آمریکا باشد تا به سابقه و تعداد تکرار این نام بزرگ تنها در کنگره یک کشور با تاریخ بسیار محدود پی ببرد. برای ایران، خلیج فارس صرفا یک موقعیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک نیست؛ این نام تبلور حافظه تاریخی، غرور ملی و تداوم هویت تمدنی است.
هر زمان که تلاشی برای جعل یا تحریف این نام صورت گرفته، موجی از واکنشهای ملیگرایانه در داخل و حتی میان ایرانیان خارج از کشور شکل گرفته است.
این واکنشها که فراتر از خطوط سیاسی بوده، نشانهای از نوعی «اجماع هویتی» پیرامون ایرانِ تاریخی و جغرافیایی است. در جهانی که مرزهای ملی دستخوش فشارهای فراملی شدهاند، خلیج فارس بهمثابه یک نقطه تبلور همبستگی
باقی مانده است.
حافظه ایرانیان از قجرها و پهلویها که هر کدام به نوعی بخشی از خاک ایران پهناور را از دست دادهاند، آزرده خاطر است و اجازه تغییر نام و جعل نام یک خلیج کهن را به هیچکس نخواهد داد.
اپوزیسیون و بحران جایگاه در معادلات ملی
نکته قابل تأمل در این میان موضع سردرگم و گاه خنثی یا حتی همراه با گفتمان عربی بخشی از اپوزیسیون خارجنشین نسبت به مسأله خلیج فارس است. تا جایی که ربع پهلوی با دستاویز قرار دادن سیاسی بخشی از هویت ملی ایرانیان تلاش میکند در برابر جمهوری اسلامی، عقدهگشایی نماید.
درحالیکه مسأله خلیج فارس نزد ملت ایران بار نمادین بالایی دارد و بخشهایی از اپوزیسیون به جای ایستادن کنار مردم یا سکوت کردهاند یا در راستای خوشایندی رسانههای عربی، از حساسیت موضوع کاستهاند. البته بخش قابلتوجهی از اپوزیسیون که مبالغ پروژههایشان را از کشورهای غربی، عربی و صهیونیستی دریافت میکنند، موضع دیگری هم نمیتوانند اتخاذ کنند. این شکاف فاحش میان دغدغههای ملت بزرگ ایران و مواضع اپوزیسیون نهتنها مشروعیت آنها را نزد افکار عمومی تضعیف کرده، بلکه آنان را در چشم بسیاری از مردم به ابزاری برای اجرای اراده قدرتهای بیگانه بدل کرده است. در فضای سیاست منطقهای بیریشه بودن هویتی، مساوی است با بیاثری راهبردی. هر دوی این الگوها برای بخشی از اپوزیسیون قابل پذیرش است؛ بیریشگی و بیاثری. آنها چند دهه است که آب از سرشان گذشته و برای بقا از همه چیز گذشتهاند. چیزی از شادی، پایکوبی، دروغسازی و وارونهنمایی از انفجار در بندر شهید رجایی و ماهیگیری از ساحل خونین جنوب کشور نگذشته است که شاهد پشت کردن به نام این خلیج تمدنی از سوی اپوزیسیون هستیم و این واقعیت تلخ میدانی مبارزه برای خود است؛ نه مبارزه برای ایران.
ترامپ و تفرقه مهندسیشده
دوره نخست ریاستجمهوری دونالد ترامپ، اوج سیاست «تثبیت واگرایی» در خلیج فارس بود. ترامپ در این دوره با دمیدن در آتش جنگ منطقهای و صلح شکست خورده ابراهیم تلاش کرد تا آرامش جایی در غرب آسیا نداشته باشد.
در نگاه راهبردی دولت ترامپ در دوره جدید نیز نظم منطقهای بدون مداخله واشنگتن یک تهدید تلقی میشد.
او به وضوح نشان داد که تنش ساختاری میان ایران و همسایگان عرب آن برای تداوم حضور نظامی، فروش تسلیحات و موازنه قدرت ساختگی ضروری است. تنها فروش چند میلیارد دلار تسلیحات به چند کشور عربی بخشی از این سیاست است. سیاستهای او مبتنی بر «پروژه عربیسازی» منازعه با ایران بود؛ پروژهای که عملا با دامن زدن به تضادهای فرقهای، هویتی و قومی، از امکان هرگونه همگرایی طبیعی میان دولتهای منطقه جلوگیری میکند. روند تعامل کشورهای منطقه و بهویژه گسترش همکاری ایران با کشورهای عربی مانند عربستان، امارات و قطر برای ترامپ سرسامآور است.
در دوره اول نیز ترامپ با القای تهدید وجودی از جانب ایران، اعراب را به خرید بیسابقه تسلیحات و وابستگی امنیتی واداشت و در مقابل ایران را در تنگنای دیپلماتیک و تحریمی قرار داد تا نتواند نقشآفرینی منطقهای مثبت و مشارکتی داشته باشد. خروج از برجام نیز بخشی از همین پازل بود: از بین بردن زمینههای دیپلماسی و تبدیل منطقه به زمین بازی نیروهای امنیتی. ازاینرو کشورهای منطقه باید مراقب مسیر مینگذاری شده پیش رو باشند و اسیر صحنهآرایی خطرناک ترامپ و همدستانش نشوند.
اهمیت راهبرد بازسازی منطقه از درون
اکنون، منطقه خلیج فارس در آستانه یک دو راهی سرنوشتساز است: یا تداوم مسیر واگرایی ساختگی که توسط بازیگران خارجی تغذیه میشود و یا حرکت به سمت یک نظم نوین منطقهای مبتنی بر منافع مشترک. نقطه آغاز این بازسازی، بازگشت به واقعیتهای جغرافیایی و فرهنگی منطقه است. ایران و اعراب برخلاف پروژههای تفرقهافکنانه غرب، سرنوشتی بههمپیوسته دارند. تنها با درک این حقیقت میتوان دیوار بیاعتمادی را شکست.
ازاینرو نباید گذاشت خلیج فارس میدان جنگ نیابتی باقی بماند و نباید اجازه داد سوژهای برای رقابت هویتی اپوزیسیون بیریشه باشد. این منطقه باید به نقطه عزیمت یک آینده مشترک بدل شود؛ آیندهای که در آن «امنیت جمعی» جایگزین «رقابت امنیتی» گردد، و «هویت منطقهای» بر «تقابل قومیتی» غلبه یابد.