محمد عنبرسوز/ رضا عطاران، نامی که در تاریخ سینما و تلویزیون ایران، همچون نگینی درخشان میدرخشد؛ بازیگری که نهتنها خاطرات کودکی و نوجوانی نسلهای مختلف را رقم زده، بلکه با آثار سینماییاش، بارها و بارها لبخند بر لبان مردم این سرزمین نشانده و گاهی هم اشک به چشمشان آورده است. عطاران را نمیشود تنها یک بازیگر دانست؛ او پدیدهای کمتکرار در هنر ایران است که هم در قاب کوچک تلویزیون و هم روی پرده نقرهای، کارهایی ماندگار و خاطرهانگیز خلق کرده است.
تلویزیون ایران بدون رضا عطاران، یک چیزی کم دارد. کسی که با سریالهایی مثل «خانهبهدوش»، «متهم گریخت» و «بزنگاه» هم خنداند و هم تلنگر زد. عطاران توانست با نگاهی انسانی، شوخطبع و آشنا به دردهای واقعی مردم، تلویزیونی بسازد که مخاطب احساس کند خودش را روی صفحه میبیند. این هنرمند مردمی، هیچ وقت از دل مردم جدا نبوده و نیست؛ در بازیهایش، صداقت هست، گرمای زندگی جاری است و آن صمیمیت نابی که در کمتر بازیگری دیده میشود، در وجود او موج میزند.
در سینما، رضا عطاران یک اتفاق بزرگ است. بازیگری که با آثار پرمخاطب و گاه غیرمنتظرهاش مثل «نهنگ عنبر»، «ردکارپت»، «دهلیز»، «مصادره» و «اسب حیوان نجیبی است» موفق شد هم مخاطب عام را جذب کند و هم نگاه منتقدان را به احترام وادارد. حضورش در هر فیلمی، تضمینی برای حداقل فروش خوب آن اثر بود. تماشاگران، صرف دیدن نام رضا عطاران در تیتراژ، بلیت میخریدند؛ چون میدانستند قرار است با هنرمندی مواجه شوند که بلد است چگونه با بازیاش، در دلها جا خوش کند.
شخصیت خود رضا عطاران هم در این محبوبیت بیسابقه بیتأثیر نبوده است. او انسانی است بیادعا، بیحاشیه، صمیمی و خودمانی. مردم را دوست دارد و همین عشق واقعی به مردم، در کارهایش نیز جاری است. وقتی لبخند میزند، آنقدر واقعی است که انگار یکی از اعضای خانوادهات روبرویت نشسته است. این خصوصیت منحصربهفرد باعث شده که مخاطب ایرانی او را نه فقط یک ستاره، بلکه یکی از «خودیها» بداند. کسی که مثل ماست، درد ما را میفهمد، میخندد، میگرید و زندگی میکند.
بااینحال، چیزی در این چند سال اخیر تغییر کرده است. از آغاز دهه ۱۴۰۰، رضا عطاران آن رضا عطاران همیشگیِ درخشان نیست. با اینکه او همچنان بازیگر قابلی است و در فیلمهای «ویلای ساحلی» ساخته کیانوش عیاری، «قیف» اثر محسن امیریوسفی و «صددام» به کارگردانی پدرام پورامیری، بازیهایی شایسته ارائه داده، اما این نقشها بیشتر به تیپ نزدیکاند تا شخصیتپردازیهایی درخشان و عمیق. عطاران هنوز هم محبوب است، اما این محبوبیت، با عطش مخاطب برای دیدن دوباره شکوه گذشتهاش، فاصله دارد.
هواداران بیشمارش چشمانتظار بازگشتی طوفانیاند. آنها دلشان برای رضا عطارانی تنگ شده که در «دهلیز» بهروز شعیبی نقش پدری زخمخورده را با چنان ظرافتی بازی کرد که دل هر بینندهای را لرزاند؛ یا در «اسب حیوان نجیبی است» با نقشی متفاوت، مرزهای طنز و تلخی را در هم شکست.
همان رضا عطاران «نهنگ عنبر» که هم خنداند، هم عشق را دوباره معنا کرد و هم گریاند. تماشاگر امروز، میخواهد باز هم غافلگیر شود. میخواهد ببیند که رضا عطاران، هنوز هم میتواند آن بازیگر جسور و متفاوتی باشد که میشناخت.
واقعیت این است که عطاران بیش از هر زمان دیگری، نیاز به بازنگری در انتخاب نقشها و فیلمنامهها دارد. بازگشتی پُرقدرت، فقط با یک انتخاب هوشمندانه ممکن است؛ فیلمی که نه صرفا در گیشه بدرخشد، بلکه بار دیگر نشان دهد او چقدر در ساختن کاراکترهای ماندگار توانمند است. عطاران باید خودش را دوباره کشف کند، با کارگردانهایی کار کند که بتوانند از تمام ظرفیتش استفاده کنند و نقشی را بازی کند که نهتنها متفاوت، بلکه درگیرکننده و شگفتانگیز باشد. رضا عطاران هنوز هم یکی از بهترینهاست. او هنوز هم میتواند سینمای ایران را تکان دهد. کافی است به خودش یادآوری کند که چقدر دوست داشته شدن، مسئولیت میآورد و هیچکس بهتر از خودش نمیداند که این بازگشت باشکوه، فقط به یک تصمیم جدی نیاز دارد. منتظریم، آقای عطاران! هنوز دیر نشده است.