sobhe-no.ir
2122
دوشنبه، ۲۶ خرداد ۱۴۰۴
5

صبح نو

هنرمند شهید


هنرمند نقاش در حمله رژیم صهیونی به شهادت رسید. این هنرمند که از شاگردان کاظم چلیپا بود، در آخرین روزهای زندگی‌اش درحال کار  بر روی یک اثر با موضوع «عاشورا» بود
جنگ فقط خط مقدم ندارد. میدان نبرد امروز، گسترده‌تر از مرزهای جغرافیاست. گاهی بمب بر بوم نقاشی می‌افتد، نه بر سنگر. گاهی موشک، سطرهای یک کتاب نیمه‌کاره را به خون می‌آمیزد، نه فقط خاکریز را. در این عصر آشفتگی و تزویر، جایی که روایت‌ها در کنار راکت‌ها می‌جنگند، هنرمندان در مرکز واقعه‌اند؛ نه در پناهگاه که در صف مقدم فرهنگ. آنان که روایت را می‌سازند، تصویر را شکل می‌دهند و حافظه‌ جمعی را رنگ می‌زنند، به همان اندازه سربازان مرز و نیروهای پدافند، در معرض خطر هستند و گاهی حتی بی‌پناه‌تر.
در روزهایی که آسمان ایران زخمی از شراره‌های آتش دشمن است و رژیم کودک‌کش صهیونیستی بی‌محابا به خانه‌های مردم ایران و غیرنظامیان تاخته، هنرمندان نیز درست مثل عموم مردم، در تیررس دشمن قرار دارند؛ گاهی به ‌صورت مستقیم (همچون شهید منصوره عالیخانی) و گاهی از حیث روح و احساس که با هر انفجار، زخمی تازه بر جانشان می‌نشیند. این روزها هنرمندان داغدارند؛ خشمگین‌اند از جنایت و متحد در همدردی. بعضی با اثرشان واکنش نشان داده‌اند؛ با نقاشی، شعر، موسیقی و...؛ برخی هم با سخن، بیانیه، پست یا توئیت و بعضی هم، مثل شهید منصوره عالیخانی، با خون خود.
 یکی از این چهره‌های فرهیخته، شهید عالیخانی بود؛ هنرمند هنرهای تجسمی، نقاش عاشورایی، معلم مهربان و زنی از تبار ایمان و ایستادگی. او نه در پادگان و جبهه نظامی که در سنگر فرهنگ، در دفاع از حقیقت و زیبایی، به شهادت رسید. او در خانه‌اش، مشغول خلق یک اثر عاشورایی بود؛ اما آتش تجاوز رژیم صهیونیستی، بوم نقاشی‌اش را با خون پاکش رنگین کرد. شهادت او، نقطه تلاقی هنر و حماسه است؛ جایی که قلم به گلوله تبدیل می‌شود و خون، روایت را جاودانه می‌سازد.
خون این شهید هنرمند، نه در میدان رزم که در میان طرح‌ها و رنگ‌ها ریخته شد. اما مگر نه اینکه هر اثر عاشقانه‌ای، در نهایت به فدا شدن ختم می‌شود؟ منصوره عالیخانی، نقاش حقیقت بود و حقیقت، همیشه هزینه دارد. حالا روایت او نیمه‌تمام مانده، اما همین ناتمامی، خود کامل‌ترین اثر است: روایتی از مظلومیت یک ملت، از بی‌رحمی دشمن و از ایستادگی زنی که با هنرش زندگی کرد و با ایمانش به شهادت رسید.
 
از عاشورا تا آتش، از قلم تا شهادت
شهید منصوره عالیخانی متولد ۱۳۴۶ بود؛ زنی از نسل انقلاب، از نسلی که هنر را، نه به‌عنوان یک تزئین، بلکه به‌عنوان یک مسئولیت می‌شناخت. او از شاگردان استاد برجسته نقاشی، کاظم چلیپا بود؛ مردی که خود از پیشگامان هنر متعهد انقلاب اسلامی محسوب می‌شود. شاگردی در مکتب چنین استادی، مسیر هنری عالیخانی را از همان آغاز با مفاهیم عمیق هویتی و ایمانی گره زد.
عالیخانی، تحصیل‌کرده نقاشی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد از دانشگاه‌های الزهرا و سوره بود؛ اما علم او، در کلاس‌های درس متوقف نشد. او از جمله هنرمندانی بود که تربیت نسل بعدی هنرمندان متعهد را رسالت خود می‌دانست. سال‌ها در دانشگاه هنر کاشان، هنرستان سوره و دیگر مراکز تخصصی آموزش هنر به تدریس پرداخت و کارگاه‌های متعددی برگزار کرد. مدیریت مرکز مهارت‌های هنری دانشگاه سوره، بخشی از نقش او در ساخت زیرساخت‌های آموزشی هنر انقلابی بود.
اما کارنامه او صرفا پر از فعالیت‌های آموزشی و تدریس نبود. عالیخانی، هنرمندی فعال در صحنه‌ خلق اثر و حضور اجتماعی در هنر بود. تصویرسازی کتاب، داوری جشنواره‌های هنری چون «هزار و یک بسم‌الله» و «حماسه هنر» و شرکت در نمایشگاه‌های گروهی و انفرادی، بخش‌هایی از پویایی هنری او را به تصویر می‌کشند. در واقع، او فقط هنر نمی‌آموخت؛ بلکه با تمام وجود، آن را زندگی می‌کرد.
جایگاه منصوره عالیخانی فقط در مدارک و سوابق او خلاصه نمی‌شود؛ بلکه در رسالت او نهفته و در جهتی است که هنر خود را به آن سپرد. او از آن دسته هنرمندانی بود که به جای گریز از مفاهیم دینی، تاریخی و انقلابی، به دل آن‌ها می‌رفت؛ عاشورا را، نه به‌عنوان تمی پرکاربرد، بلکه به‌عنوان حقیقتی زنده، یک تجربه زیسته و جاری در بستر تاریخ معاصر می‌نگریست. برای او، نقاشی عاشورایی، نه بازنمایی صحنه‌ای از گذشته که بازتابی از ایمان و ایستادگی امروز بود.
در واپسین روزهای عمرش نیز چنین بود. او مشغول خلق اثری عاشورایی بود؛ اثری که قرار بود شاید گوشه‌ای از فاجعه کربلا را در قاب تصویر روایت کند، اما پیش از آنکه به پایان برسد، خون خودش، روایت را تمام کرد. آن اثر، نیمه‌تمام ماند؛ اما نیمه‌تمامی‌اش، خود تمام‌کننده یک داستان است؛ پایانی نه با امضا که با شهادت. نه با قلم‌مو که با خون. 
شهادت او، یک فقدان ساده نبود؛ بلکه فریادی خاموش‌نشدنی بود از دل هنر متعهد. فریادی که گفت: هنر می‌تواند جان ببخشد و هنرمند، می‌تواند جان ببازد - اگر پای حقیقت در میان باشد.
منصوره عالیخانی، در همان نقطه‌ای به شهادت رسید که سال‌ها در آن زیسته بود: در میان رنگ‌ها، بر بوم حقیقت و در خط مقدم ایمان. او زنی بود که بوم را سنگر خود کرد و ایمان را امضای پای اثرش گذاشت.
 
****جنایت علیه هنر و انسانیت
شهادت منصوره عالیخانی، تنها از دست رفتن یک چهره هنری نیست؛ بلکه سندی است بر تداوم جنایتی که مرز نمی‌شناسد؛ جنایتی که نه فقط انسان‌ها، بلکه مفهوم انسانیت را هدف گرفته است؛ جنایتی که بوم نقاشی را همچون خاکریز جنگی می‌بیند و هنرمند را همچون سرباز حقیقت، آماج موشک‌ها و نفرت خود می‌سازد.
رژیم صهیونیستی بار دیگر ثابت کرد که به هیچ قاعده‌ای از اخلاق و قانون پایبند نیست. در حمله‌ای که سراسر ایران را در بهت و اندوه فرو برد، مناطق مسکونی، خانه‌های مردم بی‌دفاع، خیابان‌های آرام و شهروندان غیرنظامی را بی‌محابا مورد حمله قرار دارد. این، تنها یک تهاجم نظامی نبود؛ حمله‌ای بود به نفس زندگی، به نَفَسِ زن و کودک، به آرامش سالمندان و حالا، به خلوت آفرینش هنرمند.
در میان آن‌همه آوار، پیکر هنرمندی کشف شد که آخرین اثرش، هنوز بر بوم ناتمام بود. منصوره عالیخانی، نقاشی عاشورایی که مرز میان تعهد و خلاقیت را سال‌ها در آثارش تعریف کرده بود، حالا خود، نقشی از ایثار و خون را در تاریخ ثبت کرده است. او نه‌تنها یک استاد، نه فقط یک خالق اثر هنری که نمادی از پیوند میان ایمان و هنر در عصر حاضر بود.
این واقعه، بی‌تردید دل جامعه فرهنگی و هنری کشور را به درد آورد. واکنش‌های پرشمار هنرمندان در شبکه‌های اجتماعی گواه این اندوه جمعی است. نویسندگان، بازیگران، نقاشان، فیلم‌سازان، خوشنویسان، موسیقی‌دانان و گرافیست‌ها، هر یک با زبان خود، از بغض‌شان گفتند، از خشم‌شان نوشتند، از این نوحه ناگهانی برای یک نقاش حسینی سخن گفتند. برخی او را شهید راه نور خواندند و برخی دیگر، بانویی عاشورایی که قلم را با خون عوض کرد.
اما در میان این موج انسانی از اندوه و همدلی، یک جای خالی به چشم می‌آمد؛ غیبت یا بی‌توجهی برخی رسانه‌های هنری که باید صدای هنرمندان باشند. برخی از صفحات شناخته‌شده و پرمخاطب سینمایی و فرهنگی در فضای مجازی - همچون پارسی‌نما، سینماتیکت، فیلم‌نیوز، سینما دیلی و حتی مجله فیلم - در این مورد و در رابطه با انعکاس واکنش‌های حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به مناطق غیرنظامی ایران، در انتشار واکنش هنرمندان گزینشی و بعضا شلخته عمل کردند. این در حالی‌ است که روزهای جنگ، روزهای آزمونِ رسانه‌هاست.
رسانه‌ها باید در این لحظات، آیینه تمام‌نمای صدای مردم و فرهنگ‌سازان باشند؛ نه اینکه در برابر صدای وجدان جمعی، بی‌اعتنا، منفعل یا حواس‌پرت باشند.
شاید این حذف‌ها و سکوت‌ها از سر عمد نبوده باشد، اما واقعیت آن است که نتیجه چنین رویکردی، به هر نیتی که باشد، تضعیف همبستگی ملی و نادیده گرفتن دردهای مشترک هنرمندان و مردم است. رسانه‌های فرهنگی به‌ویژه آن‌هایی که مخاطبان فراوان دارند و در فضای هنر و سینما اثرگذارند، باید در این روزهای ملتهب، نقش خود را در تقویت روح جمعی ایفا کنند؛ نه آنکه به‌ سبب ملاحظات یا سلیقه‌های محدود، واکنش‌های انسانی و یکدست هنرمندان برجسته را حذف یک‌خط‌‌درمیان منعکس کنند.
در روزهایی که هنرمند شهید می‌شود، سکوت رسانه‌ای نه فقط کم‌لطفی که خیانت به صداقت هنری است. این روزها، نه روزهای بی‌طرفی هستند و نه لحظاتی که کسی بتواند صرفا ناظر باشد. اگر رسانه‌ای فرهنگی، رسالت خود را فقط به معرفی فیلم و فروش بلیت محدود کند، در لحظاتی چون امروز، از قافله وجدان ملی عقب خواهد ماند. وقت آن است که تمامی رسانه‌های هنری نیز هم‌پای مردم و هنرمندان، در میدان اخلاق، ایستادگی و همبستگی، مسئولانه و دقیق، به ایفای نقش بپردازند.
 
****رسالت رسانه‌های فرهنگی و هنری
در روزهایی که دشمن، بی‌وقفه و سازمان‌یافته، در حال روایت‌سازی‌های جعلی و تحریف‌شده از واقعیت‌های ایران و جبهه مقاومت است، آیا سزاوار است که رسانه‌های فرهنگی خود ما، در برابر صدای راستین هنرمندان متعهد، سکوت اختیار کنند یا آن را در حاشیه بنشانند؟ درحالی‌که پروپاگاندای صهیونیستی و جریان‌های وابسته به آن، با بهره‌گیری از ابزارهای رسانه‌ای مدرن، می‌کوشند چهره‌ای وارونه از حقیقت و مظلومیت ایران ترسیم کنند، رسالت رسانه‌های داخلی - به‌ویژه رسانه‌های هنری - چیزی جز ایستادگی در برابر این تحریف تاریخی نیست.
رسانه‌هایی که در فضای فرهنگ و هنر فعالیت می‌کنند، باید در خط مقدم روایت‌سازی صحیح قرار گیرند؛ زیرا در میدان جنگ شناختی امروز، حقیقت، نه فقط با سلاح که با روایت حفظ می‌شود و در این میدان، هنرمندان نقشی بی‌بدیل دارند. آنان تنها آفریننده اثر نیستند؛ بلکه پل عاطفی مردم با مفاهیم متعالی‌اند: با وطن، با شرافت، با ایمان، با مقاومت.
هنرمندان با زبان زیبایی، با قدرت تأثیرگذاری عاطفی و با سرمایه‌ اجتماعی خود، می‌توانند مفاهیمی چون انسجام ملی، ظلم‌ستیزی و دفاع از هویت را از سطح شعار، به ژرفای دل‌ها ببرند. حال، وقتی هنرمندی همچون منصوره عالیخانی که سال‌ها عمرش را وقف آموزش هنر متعهد و خلق آثار ارزشی کرده بود، در جریان حمله ناجوانمردانه دشمن شهید می‌شود، این نه فقط یک ضایعه فردی که زخمی است بر حافظه جمعی یک ملت. چراکه هنرمند، حافظ و حامل بخشی از روح یک جامعه است. با رفتنش، تکه‌ای از این روح نیز داغدار می‌شود.
در چنین موقعیتی، بازتاب واکنش هنرمندان به شهادت یکی از چهره‌های فرهنگی کشور، یک مسئولیت روشن فرهنگی است؛ نه یک انتخاب سلیقه‌ای. هیچ رسانه‌ای - به‌ویژه رسانه‌های فرهنگی و هنری - در برابر چنین لحظاتی، حق بی‌طرف ماندن ندارند. بی‌تفاوتی در این بزنگاه‌ها، معادل انفعال در برابر جنگ روایت‌هاست و در میدان روایت، هر سکوتی به سود دشمن تمام می‌شود.
مگر نه آنکه رسانه‌های فرهنگی، حافظ هویت جمعی‌اند؟ پس چگونه می‌توان در بزنگاه‌هایی که این هویت مورد تهاجم قرار گرفته، از صدای وجدان جمعی جامعه هنری عبور کرد؟ پوشش‌ ندادن واکنش‌های هنرمندان متعهد، حتی اگر به‌طور ناخواسته اتفاق افتاده باشد، باز هم می‌تواند القاکننده نوعی بی‌تفاوتی یا تقلیل اهمیت واقعه باشد. چنین رویکردی (ناخواسته یا عامدانه) سبب تضعیف همبستگی اجتماعی و ایجاد فاصله میان رسانه‌ها و مخاطب وفادار آن‌ها می‌شود.
 
****رسانه در میدان غیرنظامی جنگ
اکنون که جنگ دیگر صرفا بر سر زمین و خاک نیست، بلکه بر سر معنا، هویت و حقیقت نیز در جریان است، نباید نقش رسانه‌های فرهنگی و هنری را کم‌اهمیت یا حاشیه‌ای تلقی کرد. جنگ امروز، جنگ تصویر و روایت است. هر بمبی که می‌افتد، صدها روایت موازی با آن در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی جهانی شکل می‌گیرد؛ بعضی با هدف روشنگری، و برخی برای تحریف واقعیت. در چنین شرایطی، رسانه‌های فرهنگی و هنری به‌ویژه در درون کشور، موظف‌اند بار سنگینی را بر دوش بگیرند: بازنمایی دقیق، درست و به‌موقعِ واکنش‌ها، احساسات و فریادهای جامعه هنری به منظور تقویت انسجام ملی.
هنرمندان در جامعه، فقط «چهره» نیستند؛ «آینه»اند. آینه‌ای از احساسات عمومی، از دردها، امیدها، داغ‌ها و همبستگی‌ها. وقتی آن‌ها لب به اعتراض یا همدردی می‌گشایند، سخنگوی هزاران دلِ بی‌صدای دیگر می‌شوند. رسانه‌ها باید این صداها را به تصویر بکشند، ثبت کنند و منتشر کنند تا مردم بدانند که تنها نیستند؛ تا ببینند که هنرمند محبوبشان نیز همان‌قدر داغ‌دار است، همان‌قدر نگران، همان‌قدر مصمم.
سکوت یا سانسور در چنین لحظاتی، یک خطای معمول رسانه‌ای نیست؛ یک خطای استراتژیک است که می‌تواند باعث شود میدان روایت از دست برود. چون روایت، اگر ساخته نشود، تصرف می‌شود. اگر ما از هنرمند متعهد خود تصویری منتشر نکنیم، دشمن تصویری جعلی از «بی‌تفاوتی هنرمندان ایرانی» می‌سازد و به دنیا نشان می‌دهد و این یعنی واگذار کردن میدان.
امروز باید همه رسانه‌های فرهنگی و هنری - چه رسانه‌هایی که معمولا بر اتفاقات تخصصی و هنری متمرکز هستند و چه آن‌هایی که در حوزه عمومی‌تر فرهنگ فعالیت می‌کنند - در چنین بزنگاه‌هایی، از لاک تخصصی بیرون بیایند و زاویه دید خود را گسترش دهند. امروز، درد مردم، دغدغه فرهنگ است و سکوت رسانه، نوعی بریدگی از نبض جامعه.
رسانه دغدغه‌مند بودن یعنی دیدن پیوند عمیق میان فرهنگ و سرنوشت مردم؛ یعنی فهم این نکته که وقتی دشمن، زندگی و خانه یک هنرمند را هدف قرار می‌دهد، دارد به امید و حافظه فرهنگی این ملت شلیک می‌کند. پس پوشش اخبار شهادت یک هنرمند، تنها یک خبر هنری نیست؛ یک موضع فرهنگی است؛ نشانه‌ای از اینکه رسانه، زنده است، همدل است و در کنار مردم ایستاده است.
از سوی دیگر، خوب است که نهادهای هنری مانند خانه هنرمندان، خانه سینما، انجمن‌های هنری، تشکل‌های صنفی و دانشگاه‌های هنری نیز در این لحظات مسئولیت‌پذیرانه وارد میدان شوند و با صدور بیانیه، برگزاری مراسم گرامیداشت یا تولید آثار هنری مشترک، نقش فعالی در تقویت همبستگی ملی و فرهنگی ایفا کنند. شهید منصوره عالیخانی فقط یک نقاش نبود؛ نماینده قشری بود که تصمیم گرفته در برابر بی‌عدالتی و ظلم، نه سکوت کند و نه فاصله بگیرد.

captcha
شماره‌های پیشین