تاکتیک تهاجمی ایران، اتکای غلط رژیم صهیونسیتی به سیستم چند لایه پدافندی خود را خیلی سریع مشخص کرد. دادههای موجود نشان میدهد که در برخی مناطق، در همان روزهای نخست جنگ و در زمانی که ایران نسل جدید موشکهای خود را وارد نبرد نکرده بود، بر اساس داده های خودشان نرخ رهگیری به زیر ۷۰ درصد سقوط کرد و همین مسأله بر اساس اطلاعاتی که رژیم اسرائیل منتشر کرده است به کشتهشدن حداقل ۲۸ نفر و زخمیشدن بیش از ۱۴۰۰ نفر انجامید. اگرچه در گزارش که در روزهای گذشته رسانه های غربی منتشر کرده اند آمار تلفات و مجروحین اسرائیل خیلی بیشتر از اینها برآورد و اعلام شده است. حملات همزمان به مراکز تولید برق، آبشیرینکنها و ایستگاههای فرماندهی نظامی، ضربهای مستقیم به کارآمدی سیستمهای دفاعی اسرائیل بود. در پارادایم ساختاری-سیاسی، آسیبپذیریهای جدیتر رخ نمود. افزایش فوری هزینههای نظامی (روزانه نزدیک به ۲۸۵ میلیون دلار فقط برای مصرف موشکهای رهگیر)، فشار بر بودجه دفاعی را دوچندان کرد. و این در شرایطی بود که بخشی از این هزینه ها کشورهای حامی اسراییل مانند آمریکا، و تروئیکای اروپایی را تحت فشار قرار می داد. همزمان، اعمال سانسور گسترده از روز دوم عملیات نشان داد که حاکمیت اسرائیل در مدیریت اطلاعات عمومی دچار بحران شده است. شکاف میان جناحهای سیاسی، اعتراضات داخلی و افزایش تردیدها درباره تداوم جنگ، نمودهایی از بحران در سطح ساختار قدرت اسرائیل بود. موضوعی که پس از جنگ نیز تداوم یافت و به جای اینکه نتانیاهو شاهد اعتراضات گسترده در ایران باشد، شهرهای سرزمین های اشغالی به صحنه اعتراض علیه سیاست های غلط کابینه نتانیاهو تبدیل شد و حذف او از قدرت به خواسته ای داخلی و جهانی تبدیل شده است. جمعبندی آنکه، اشتباه محاسباتی در برآورد زمان، اتکای بیش از حد به فناوری دفاعی و ضعف در مدیریت ساختاری، سه عاملی بودند که اسرائیل را از تحقق اهداف اولیهاش بازداشتند و این عملیات را به یکی از پرهزینهترین و پرچالشترین بحرانهای امنیتی دهههای اخیر این رژیم تبدیل کردند. از سوی دیگر وادار شدن ترامپ برای مداخله و نقش آفرینی بخشی از پایگاه های نظامی آن در منطقه و پاسخ قدرتمندانه ایران، نوعی بازدارندگی جدید بر پایه سلاح های متعارف با قدرت تخریب بالا را در منطقه غرب آسیا رقم زده است. تجربهای که قطعاً در محاسبات آینده بازیگران منطقهای و فرامنطقهای، نقش تعیینکننده خواهد داشت.