sobhe-no.ir
2144
یکشنبه، ۲۹ تیر ۱۴۰۴
5

صبح نو

بازگشت دراماتیک به تاریــــخ


نگاهی به سریال «شکارگاه» درام معمایی - تاریخی نیما جاویدی که روی لبه تیغ گام برمی‌دارد
الهه فیاضی/ سریال «شکارگاه» جدیدترین اثر نیما جاویدی است که به‌ تازگی از پلتفرم فیلیمو پخش خود را آغاز کرده است. اثری در ژانر معمایی، تاریخی و دراماتیک که با حال و هوای اواخر دوره قاجار (سال ۱۲۵۸ شمسی) سعی دارد ترکیبی از فضاهای ملتهب تاریخی با تعلیق‌های روانی و اجتماعی را به تصویر بکشد. این سریال با نگاهی به ساختارهای قدرت، وفاداری، مشروعیت و روابط خانوادگی، مخاطب را در فضایی وهم‌آلود و پر از کشمکش‌های درونی و بیرونی قرار می‌دهد.
 روایت در بستر تاریخ معاصر ایران
در سال‌های اخیر، سریال‌های تاریخی در پلتفرم‌های داخلی به ‌تدریج به یک جریان غالب و چشمگیر بدل شده‌اند. روندی که از اواخر دهه ۱۳۹۰ آغاز شد و اکنون به یکی از شیوه‌های رایج برای تولید محتوای دراماتیک در شبکه نمایش خانگی تبدیل شده است. گویی بازگشت به تاریخ، نه فقط یک انتخاب زیبایی‌شناسانه یا سرگرم‌کننده، بلکه یک راهکار اجرایی برای غلبه بر محدودیت‌ها و عبور از خطوط قرمز رسانه‌ای در روایت مسائل اجتماعی، سیاسی و انسانی معاصر است.
این جریان تاریخی که اکنون به ژانر مورد علاقه بسیاری از کارگردانان و پلتفرم‌ها بدل شده، با آثاری چون «جیران» (حسن فتحی)، «خاتون» (تینا پاکروان) آغاز شد و حالا با سریال تازه‌ نیما جاویدی، یعنی «شکارگاه»، ادامه یافته است. اگرچه هر کدام از این آثار در ظاهر به بازه‌های تاریخی متفاوتی می‌پردازند، اما نقطه اشتراک آن‌ها در یک نکته کلیدی نهفته است: استفاده از تاریخ به‌عنوان ابزاری برای روایت تمثیلی از بحران‌ها، تضادها و دغدغه‌های امروز.
به‌ نظر می‌رسد که تاریخ، به‌ویژه تاریخ معاصر ایران، اکنون بدل به یک پناهگاه روایت شده است؛ جایی امن برای گفتن ناگفتنی‌ها. در بستر زمانه‌ای که گفتمان‌های انتقادی و سیاسی در داستان‌های امروزی با محدودیت‌های شدیدی روبه‌رو هستند، رجوع به گذشته ابزاری ا‌ست تا هم از سانسور عبور شود و هم مخاطب با نوعی احساس رمزگشایی از کنایه‌های تاریخی، خود را درگیر روایت کند.
سریال‌هایی مانند «خاتون» و «جیران» از تاریخ قاجار یا پهلوی اول استفاده کرده‌اند تا موضوعاتی چون زن‌ستیزی، فساد قدرت، فقدان عدالت و طبقه‌گرایی را در لفافه روایت کنند. در چنین شرایطی، سریالی مثل «شکارگاه» نیز وارد همین جریان می‌شود، اما با رویکردی متفاوت و کمتر کلیشه‌ای.
نیما جاویدی، پیش از «شکارگاه» با فیلم بلند «سرخ‌پوست» موفق شده بود خود را به‌عنوان یک کارگردان صاحب‌سبک معرفی کند؛ فیلمی با ساختاری بسته، فضایی محدود، اما روایتی پرتنش که در دل یک زندان در دوران پهلوی روایت می‌شد و مضامین انسانی عمیقی چون قدرت، وجدان، رهایی و ترس را بررسی می‌کرد.    
جاویدی همان مسیر را، البته در قالبی بلندتر و سریالی، در «شکارگاه» دنبال کرده است. سریالی که برخلاف «آکتور» - اثری مدرن و شهری با ساختاری پراکنده - در یک بستر تاریخی بسته، روایت می‌شود. اما آنچه «شکارگاه» را از آثار تاریخی مشابه متمایز می‌کند، نه فقط فضای زمانی یا مکانی آن، بلکه نوع نگاه جاویدی به درام، شخصیت‌پردازی و روابط قدرت است.
او از تاریخ صرفا برای رنگ‌ولعاب بخشیدن به تصویر یا طراحی لباس و دکور استفاده نمی‌کند، بلکه تاریخ را چون یک بستر روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه درک می‌کند؛ بستری که می‌تواند منشأ تنش، تصمیم‌گیری، بحران هویت و درگیری درونی شخصیت‌ها باشد. شخصیت محوری «شکارگاه»، سرهنگ میرعطا، دقیقا در دل همین کشمکش‌ها معنا پیدا می‌کند؛ او نه یک قهرمان مطلق است و نه ضدقهرمانی کاریکاتوری، بلکه پدری درگیر میان وظیفه، جاه‌طلبی، ترس و حس محافظت از خانواده.
 
قصه‌ای در سایه خون و سلطنت
داستان سریال «شکارگاه» با یک مأموریت ظاهرا ساده و درعین‌حال پرابهام آغاز می‌شود؛ مأموریتی که به‌ سرعت از یک وظیفه‌ امنیتی به بحرانی چندلایه تبدیل می‌شود. سرهنگ میرعطا، با بازی تأثیرگذار پرویز پرستویی، به یک شکارگاه دورافتاده اعزام می‌شود تا از یک تاج سلطنتی گران‌بها که میراث خاندان سلطنتی محسوب می‌شود، به مدت 10 روز محافظت کند، اما این مأموریت به ‌زودی ابعاد تازه‌ای پیدا می‌کند؛ ابعادی که مرز میان وظیفه، نجات خانوادگی، جاه‌طلبی و ترس را مخدوش می‌کند.
اما این موقعیت صرفا یک خط داستانی نیست، بلکه پنجره‌ای ا‌ست به درون ذهن آشفته و چندوجهی میرعطا و سایر شخصیت‌ها. سریال با هوشمندی این پرسش را نه‌تنها به مخاطب می‌سپارد، بلکه بارها آن را از منظرهای مختلف طرح می‌کند. تصمیم‌های میرعطا در طول این مأموریت به ‌تدریج ابعاد اخلاقی، سیاسی و روانی پیدا می‌کند و او را از یک پدر نگران، به انسانی چندلایه و گاه مرموز بدل می‌سازد.
تضاد میان وظیفه و احساس، بین نجات فردی و وفاداری به ساختار قدرت، تم اصلی این روایت است.
«شکارگاه» نه ‌فقط داستانی درباره حفاظت از یک شیء قیمتی است، بلکه تلاشی برای کاوش در معنای واقعی وفاداری، ترس، جاه‌طلبی و رهایی است. در این میان، شکارگاه به‌عنوان مکان نیز استعاره‌ای ا‌ست از فضای خفقان‌آور و بسته‌ای که در آن انسان‌ها هم شکار می‌شوند و هم ناخواسته شکارچی یکدیگر می‌گردند.
 
بازیگران بزرگ، نقش‌هایی فراموش‌نشدنی؟
یکی از اولین عناصر جلب‌توجه در سریال «شکارگاه»، ترکیب بازیگران باسابقه و چهره‌های آشنایی است که حضورشان می‌تواند به‌ تنهایی برای جذب طیف وسیعی از مخاطبان کافی باشد. این استراتژی هوشمندانه، به‌ویژه در بازار رقابتی سریال‌های شبکه نمایش خانگی، تبدیل به یکی از ابزارهای مطمئن برای تضمین دیده‌شدن شده است. در رأس این فهرست، پرویز پرستویی قرار دارد؛ بازیگری که از ستون‌های اصلی سینمای ایران در چند دهه اخیر بوده و در نقش‌هایی ماندگار مانند «آژانس شیشه‌ای»، «بوی پیراهن یوسف» و «مارمولک» خود را در حافظه جمعی تثبیت کرده است.
بازگشت پرستویی به مدیوم سریال پس از سال‌ها غیبت، خود نوعی رخداد تلقی می‌شود، به‌ویژه آنکه او نقش اصلی را بر عهده دارد و از همان ابتدا روایت به‌نوعی پیرامون شخصیت او شکل می‌گیرد. بااین‌حال، در «شکارگاه»، بازی او برخلاف انتظارات، گاه تخت، کنترل‌شده بیش از حد و تا حدودی خنثی به نظر می‌رسد. شخصیت میرعطا با آنکه بار درام را بر دوش دارد، در لحظات حیاتی به‌ اندازه کافی انفجار درونی یا پیچیدگی بیرونی ندارد. دلیل این مسأله می‌تواند چندوجهی باشد: ضعف در شخصیت‌پردازی، کم‌توجهی به قوس عاطفی شخصیت یا حتی تداخل نوع بازی پرستویی با لحن سرد و مینیمال سریال.
در کنار پرستویی، الهام پاوه‌نژاد نقشی متفاوت از حضورهای رایجش ایفا کرده است. او در نقشی زنانه، متین و درعین‌حال همراه با تلخی درونی، سعی دارد صدایی معادل مرد داستان باشد. بازی او در لحظاتی تأثیرگذار است، اما به دلیل آنکه شخصیتش (که در موقعیت‌های بحرانی نیز نقش دارد) چندان خوب گسترش نیافته، گاهی دچار خاموشی نمایشی می‌شود. فریبا متخصص، از دیگر بازیگران باسابقه، نقش‌آفرینی با حضور کوتاه، اما با اثرگذاری کلاسیک ارائه می‌دهد؛ همان نوع بازی که مخاطب از او انتظار دارد: دقیق، کنترل‌شده و مؤثر.
رضا فیاضی اما یکی از غافلگیرکننده‌ترین انتخاب‌های سریال است. او که معمولا در آثار طنز یا نمایشی با لحن گرم و انسانی شناخته می‌شود، این بار نقشی متفاوت، کم‌حرف و مرموز بر عهده دارد. این تضاد در کارنامه‌اش به نفع سریال تمام شده و می‌تواند یکی از دستاوردهای بازیگری «شکارگاه» تلقی شود. سوگل خلیق نیز حضوری دارد که فعلا هنوز چندان توسعه نیافته و به نظر می‌رسد در قسمت‌های آینده نقشش پررنگ‌تر خواهد شد.
الهام نامی نیز سعی دارد تصویری تازه و دور از کلیشه‌های مرسوم از یک زن قوی ارائه دهد؛ زنی که نه قربانی صرف است، نه دافعه‌برانگیز. تلاش او برای حذف اغراق‌های رایج در بازی‌های زنانه ستودنی است، اما متأسفانه به دلیل ضعف‌هایی در فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی، شخصیتش در مرز میان تیپ و کاراکتر معلق مانده و هنوز به درستی جان نگرفته است.
یکی از ویژگی‌های مهم «شکارگاه» تلاش برای شکل‌دهی به تعاملات زن و مرد در بستری غیرکلیشه‌ای است. برخلاف درام‌های تاریخی سنتی که فضای روایت حول مردان می‌چرخد و زنان صرفا در حاشیه یا در نقش قربانی ظاهر می‌شوند، اینجا تلاش شده تا زنان نیز در کانون درام قرار بگیرند و صدای مستقلی داشته باشند. شخصیت‌هایی مانند سیمین یا فروغ، با وجود نارسایی در پرداخت کامل، پتانسیل آن را دارند که به گره‌افکنی‌های داستانی کمک کنند و عمق روانی روایت را گسترش دهند.
نکته مهم اما این است که تمام این تلاش‌ها در صورتی نتیجه خواهند داد که در قسمت‌های بعدی به شخصیت‌ها مجال بیشتری داده شود؛ نه فقط در قالب دیالوگ‌گویی، بلکه با طراحی موقعیت‌های روایی که کنش‌های آن‌ها را به تصویر بکشد. شخصیت‌های زن در «شکارگاه» فعلا بیشتر در وضعیتِ «مفعول روایت» قرار دارند تا فاعل آن و این چیزی است که جاویدی اگر به آن توجه نکند، توازنی را که در ابتدا بنا کرده، از بین خواهد برد.
 
تعلیق در دل طبیعت: قدرت مکان و طراحی صحنه
شاید مهم‌ترین شخصیت غیرانسانی «شکارگاه» خود شکارگاه باشد؛ عمارت مرموزی در دل جنگل و کوه که با طراحی صحنه دقیق، تبدیل به مکانی رازآلود و ترسناک شده است. نیما جاویدی که پیش‌تر در «سرخ‌پوست» هم به قدرت روایت مکان تکیه کرده بود، در اینجا هم با دوربینش، مکان را تبدیل به یکی از عناصر اصلی روایت می‌کند. زوایای خاص، نورپردازی سایه‌دار و فضاهای خالی، همه نشان از نوعی «سکوت جنایت‌بار» در دل مکان دارند.
 
حضور زنان: صدای مخالف در ساختار سلطه
یکی از ویژگی‌های بارز شکارگاه، حضور زنان در نقش‌های مهم و کنشگر است.
سیمین با گذشته‌ای مبهم، فروغ با راز بارداری‌اش و حتی زنانی در پس‌زمینه داستان، نمادهایی از تقابل با نظام سلطه مردانه هستند. برخلاف بسیاری از سریال‌های تاریخی که زنان را در نقش‌های منفعل می‌نشانند، «شکارگاه» سعی دارد زنانی روایتگر، پیچیده و دارای ابعاد عاطفی و اجتماعی را به تصویر بکشد.
 
فیلمنامه‌ای پرشتاب، اما پرخطر
بزرگ‌ترین ضعف سریال «شکارگاه» را می‌توان در فیلمنامه آن جست‌وجو کرد؛ فیلمنامه‌ای که با وجود جذابیت اولیه در طرح ایده و موقعیت مرکزی، در اجرا به شدت شتاب‌زده و ناپایدار به نظر می‌رسد. مشکل از جایی آغاز می‌شود که سریال در تلاش برای گره‌افکنی‌های متعدد و جذاب‌سازی روند روایت، اقدام به معرفی خرده‌پیرنگ‌های مختلف می‌کند، اما در پرداخت آن‌ها دقت و استمرار کافی به خرج نمی‌دهد. بسیاری از این خطوط فرعی، مثل روابط شخصیت‌های فرعی یا رمزگشایی از گذشته سرهنگ میرعطا، تنها در حد اشاراتی گذرا باقی می‌مانند و نه‌تنها توسعه نمی‌یابند، بلکه بی‌پاسخ رها می‌شوند. این سبک روایت، به جای ایجاد رمزآلودگی جذاب، نوعی شلختگی روایی ایجاد کرده که مخاطب را سردرگم و گاه بی‌اعتماد به مسیر درام می‌کند.
در کنار ساختار غیرمنسجم پیرنگ‌ها، شخصیت‌پردازی‌ها نیز از عمق لازم برخوردار نیستند. اغلب شخصیت‌ها نه از مسیر کنش و تحول دراماتیک، بلکه صرفا از طریق المان‌های ظاهری (مانند لباس، لهجه یا طراحی صحنه) به مخاطب شناسانده می‌شوند. این ضعف باعث شده که کنش‌ها و تصمیم‌های آن‌ها، به‌ویژه در موقعیت‌های بحرانی، بی‌منطق یا فاقد بستر روان‌شناختی به نظر برسند. به‌عنوان نمونه، تصمیمات کلیدی شخصیت سرهنگ یا نحوه مواجهه خانواده‌اش با بحران، نه از دل یک روند تدریجی، بلکه ناگهانی و بدون پیش‌زمینه کافی اتفاق می‌افتند. چنین پرداختی باعث گسست در پیوند عاطفی مخاطب با شخصیت‌ها می‌شود.
همچنین، زبان و لحن دیالوگ‌ها در بسیاری از صحنه‌ها با دوره تاریخی مورد روایت هم‌خوانی ندارد. در موارد متعدد، شخصیت‌ها با زبانی کاملا محاوره‌ای و حتی گاه با اصطلاحاتی معاصر صحبت می‌کنند که در بستر دهه ۴۰ یا ۵۰ شمسی بی‌مبنا و تصنعی جلوه می‌کند. این ناسازگاری لحن با فضای تاریخی، موجب تضعیف باورپذیری روایت شده و انسجام جهان داستانی را مخدوش کرده است. در یک اثر تاریخی، زبان نه‌تنها ابزار روایت، بلکه بخشی از هویت فرهنگی و اجتماعی شخصیت‌هاست و وقتی این هویت مخدوش شود، همه ‌چیز حالت صحنه‌سازی ساختگی به خود می‌گیرد.
در مجموع «شکارگاه» در سطح ایده‌پردازی پتانسیل بالایی دارد، اما فیلمنامه آن هنوز در مرحله‌ای خام و نیازمند بازنویسی عمیق باقی مانده است. تا زمانی که شخصیت‌ها جان نگیرند، خرده‌پیرنگ‌ها پرداخت نشوند و لحن دیالوگ‌ها با جهان داستان هماهنگ نشود، نمی‌توان از این سریال انتظار ماندگاری یا تأثیرگذاری عمیق داشت. امید آن می‌رود که در قسمت‌های آینده، سریال با ترمیم این اشکال‌ها، به ظرفیت بالقوه خود نزدیک‌تر شود.
 
تدوین، ریتم و دوربین: نقطه‌های قوت و ضعف در کنار هم
در بخش فنی، سریال «شکارگاه» ترکیبی از نقاط قوت و ضعف را به نمایش می‌گذارد. تدوین در برخی لحظات، بسیار روان، دقیق و در خدمت تعلیق روایی عمل می‌کند و به‌ خوبی توانسته ریتم مناسب میان سکانس‌های گفت‌وگومحور و صحنه‌های معمایی ایجاد کند، اما این مهارت، همیشه در یک سطح باقی نمی‌ماند. در برخی سکانس‌ها، به‌ویژه در اپیزود اول، شتاب‌زدگی در تدوین به چشم می‌خورد؛ جایی که برش‌های سریع و پی‌درپی باعث می‌شوند مخاطب فرصت درک و هضم اتفاقات یا اتصال احساسی با فضا را از دست بدهد. این سرعت غیرضروری، به‌ویژه در صحنه‌های اکشن یا درگیری، ضرباهنگ طبیعی روایت را مختل می‌کند و ضربه‌ای به انسجام بصری اثر می‌زند.
نکته قابل‌ تأمل آنجاست که نیما جاویدی، در صحنه‌های آرام‌تر و تأمل‌برانگیز، نشان می‌دهد که توانایی ایجاد فضا و کنترل ریتم را به‌ خوبی در اختیار دارد؛ میزانسن‌های حساب‌شده، دوربین کم‌تحرک و تدوین با مکث‌های مؤثر، فضایی قابل لمس و تأثیرگذار می‌سازند. بااین‌حال، در مواجهه با صحنه‌های حادثه‌محور و پُرتحرک، این دقت جای خود را به افراط در برش‌ها و کات‌های سریع می‌دهد؛ گویی صرفا برای ایجاد هیجان مصنوعی طراحی شده‌اند، نه بر پایه منطق دراماتیک یا روان‌شناسی موقعیت.
اگر جاویدی بتواند در قسمت‌های آتی این تناقض را برطرف کند و میان سکانس‌های پرتنش و آرام تعادل بصری و روایی برقرار سازد، می‌توان امیدوار بود که «شکارگاه» از منظر فنی نیز به انسجام و تأثیرگذاری بیشتری دست یابد.
 
زیبایی‌شناسی تصویر: فرم در خدمت معنا
جاویدی در طراحی میزانسن، ترکیب‌بندی قاب‌ها و نورپردازی، دقتی مثال‌زدنی به خرج داده است.
او با وسواس خاصی هر پلان را چنان می‌چیند که گویی با یک تابلوی نقاشی طرف هستیم؛ تابلویی که نه‌تنها از نظر زیبایی‌شناسی چشم‌نواز است، بلکه لایه‌هایی از معنا و حس درون‌مایه‌ای اثر را نیز منتقل می‌کند. نوع چینش اشیا در قاب، زاویه دوربین، نحوه ورود نور و سایه و حتی میزان تحرک کاراکترها، همگی به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که در خدمت خلق اتمسفر خاص سریال باشند.
استفاده از لباس‌هایی با رنگ‌های تیره، طراحی صحنه‌هایی با دکورهای فرسوده یا سرد و انتخاب لوکیشن‌هایی که حس انزوا و خفگی را منتقل می‌کنند، همه جزئی از همین جهان‌بینی بصری هستند. نورپردازی کم‌کنتراست، رنگ‌های سرد و فضای مه‌گرفته و خاکستری، همگی در راستای القای فضای روانی مضطرب، مشکوک و تاریک قصه عمل می‌کنند. این هماهنگی میان فرم و محتوا، از نقاط قوت سریال به‌شمار می‌رود و به آن کمک می‌کند تا حس تعلیق، اضطراب و بی‌اعتمادی را به‌طور ناخودآگاه به مخاطب منتقل کند.
 
تاج، نماد قدرت یا بذر تباهی؟
جواهر سلطنتی که باید از آن محافظت شود، نه ‌فقط یک شیء روایی، بلکه عنصری نمادین است. تاج در اینجا نمادی از قدرت، فساد، انتقال سلطه و تهدید است. سوال مهم سریال این است: چه کسی شایسته قدرت است؟ آیا محافظان امروز، غارتگران فردا نیستند؟ این پرسش‌ها در لایه‌های زیرین داستان نهفته‌اند و به ‌جای آنکه پاسخ داده شوند، به ‌مرور در ذهن مخاطب ته‌نشین می‌شوند.
 
آینده‌ای روشن یا سایه‌ای سنگین؟
با اینکه تنها چند قسمت از سریال «شکارگاه» پخش شده، اما نشانه‌هایی از موفقیت در آن دیده می‌شود. بااین‌حال مسیر سختی پیش روی جاویدی و تیمش قرار دارد. انسجام در روایت، توسعه منطقی شخصیت‌ها و پرهیز از پیچیدگی‌های سطحی می‌تواند آینده سریال را تضمین کند. در غیر این صورت، خطر افتادن در دام سریال‌های نمایشی پرزرق و برق، اما کم‌محتوا وجود دارد.
 
جمع‌بندی نهایی
سریال «شکارگاه» تجربه‌ای جاه‌طلبانه در سریال‌سازی ایرانی است. با ترکیب فرم بصری قوی، فضاسازی تاریخی دقیق و تلاش برای ایجاد مفاهیم اجتماعی، جاویدی سعی دارد داستانی متفاوت از درون تاریخ بیرون بکشد، اما برای آنکه این داستان به یک اثر ماندگار بدل شود، نیازمند انسجام روایی، تعمیق شخصیت‌ها و فاصله گرفتن از اغراق‌های بی‌دلیل است. هنوز راه زیادی مانده، اما شکارگاه اگر درست هدایت شود، می‌تواند یکی از آثار شاخص نمایش خانگی در سال ۱۴۰۴ لقب بگیرد.

captcha
شماره‌های پیشین