این تلاش نهتنها کمکی به تقویت هویت ملی نمیکند، بلکه در واقع تلاشی است برای تنگکردن دایره این هویت، با حذف بخشهای وسیعی از جامعه که ممکن است لزوما با خوانش جمشیدی همسو نباشند. نگاه جمشیدی، بازتابی از یک جهانبینی خاصی است که میخواهد تمام مفاهیم عمومی، اعم از وطن، هنر، تاریخ و حتی موسیقی ملی را در دایره ای کوچک و انحصاری جای دهد، بیآنکه لحظهای به آثار مخرب این تقلیلگرایی بر روان و یکپارچگی اجتماعی کشور بیندیشد.
خودشیفتگی فرهنگی
مهدی جمشیدی در گفت و گوی اخیرش، با اعتمادبهنفسی شگفتانگیز، حضور خود در یک برنامه تلویزیونی را «شکست تاریخی» روشنفکری سکولار مینامد؛ گویی با چند دقیقه سخنرانی ، مسیر تفکر و فرهنگ در ایران تغییر کرده است. او با این ادعا که گفتارش انعکاس نظر «جامعه مؤمنانه» بوده و خود صرفا نقشی واسطهای داشته، میکوشد از جایگاه یک نظریهپرداز ایدئولوژیک، به سخنگوی وجدان عمومی بدل شود؛ اما آنچه در واقع میبینیم، چیزی جز تکرار کلیشههای محدودکننده و تقلیلگرایانه نیست که به جای تقویت همبستگی، بر طبل افتراق میکوبند.
جمشیدی برای اثبات روایت خود از «ایران دینی» به جملهای از برنامه تلویزیونیاش استناد میکند: اینکه در شب عملیات، رزمندگان «زیارت عاشورا» میخواندند و نه سرود «ای ایران» این گزاره از نظر تحلیلی، حامل مغالطهای جدی است. نخست اینکه اساسا قیاس مناسکی چون «زیارت عاشورا» با یک سرود ملی، قیاسی معالفارق است. هدف از خواندن زیارت عاشورا در شب عملیات، تقویت ایمان و آمادگی روحی در شرایط خاص جنگی بوده، نه رد یا حذف مفاهیم ملی. در واقع، رزمندگان ایران هر دو بُعد هویت خود را در میدان نبرد حمل میکردند: دین و وطن و حذف یکی به نفع دیگری، نه دقیق است و نه منصفانه و نه حتی واقعگرایانه.
جمشیدی سپس مدعی میشود که سرود «ای ایران» را باید به دو نسخه تقسیم کرد: یکی نسخه «سکولار و بیهویت» که از آن انتقاد میکند و دیگری نسخهای بازآفرینیشده با نمادهای دینی و شیعی که آن را سرود مشروع و اصیل میداند. این تقسیمبندی، اگرچه برای طرح یک جهانبینی خاص کارآمد به نظر میرسد، اما در واقع چیزی جز مصادره به مطلوب نیست. سرود «ای ایران» ـ در هر دو نسخهاش ـ بازتاب یک عشق تاریخی و فرهنگی به سرزمینی است که پیش از آنکه قالب خاص به آن الصاق شود، محل زیست مردم با باورهای گوناگون بوده است. اگر قرار باشد هر نماد ملی با صافی ایدئولوژیکی خاصی سنجیده شود، آنگاه باید پرسید سرنوشت وحدت ملی چه خواهد شد؟
در ادامه، جمشیدی با ادبیاتی تند، منتقدانش را متهم به تحریف میکند و میکوشد نشان دهد که هدف حملهاش روشنفکران دینگریز بودهاند؛ کسانی که حتی به خودش زحمت نمیدهد اسم، رسم، مرام و مسلک آنها را یکبار برای همیشه معلوم کند تا ما لااقل بدانیم چه کسانی میخواهند «به نام خدا» را از برنامههای تلویزیونی حذف کنند .
مشکل دقیقا همینجاست: جمشیدی همواره سخنانش را در فضایی مبهم و کنایهآمیز مطرح میکند که دست منتقد را در متهمسازی باز میگذارد. او با حمله به کلیت سرود «ای ایران» خواهناخواه بر حافظه جمعی ایرانیان تاخته و احساسی از طرد و تفرقه را میان آنان که دل در گرو ایران دارند، ایجاد کرده است. مهم نیست که این انتقاد از کدام زاویه بیان میشود؛ مهم این است که چنین برخوردهایی در بزنگاههایی که جامعه بیش از همیشه نیاز به انسجام دارد، به شدت آسیبزاست.
مغالطات استدلالی
در نوشته مهدی جمشیدی، با مجموعهای از خطاهای استدلالی مواجه هستیم که در کنار یکدیگر، تصویری تحریفشده و مناقشهبرانگیز از تاریخ، فرهنگ و هویت ملی ایرانیان ارائه میدهد؛ تصویری که نهتنها همگرایی اجتماعی را تقویت نمیکند، بلکه به شکافها و سوءتفاهمها در جامعه دامن میزند.
نخستین اشکال مهم، تقلیل پیچیدگی هویت ایرانی به یک دوگانه ساده و ساختگی است: یا باید ایران را صرفا مذهبی دانست، یا باید آن را تهی، بیریشه و صرفا خاکمحور دید. این شیوه نگاه، واقعیتهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ایران را به شکل خطرناکی نادیده میگیرد. ایران، سرزمینی است با ریشههای تاریخی چندلایه، ادیان و مذاهب گوناگون و هویتی که هم سنتی و دینی بوده و هم ملی، فرهنگی و گاه مدنی. در لحظات مهم تاریخ معاصر ما، طیف متنوعی از نیروها با گرایشهای گوناگون کنار یکدیگر ایستادند. بنابراین تقسیم جهان به ایران دینی و ایران بیریشه، نهتنها خطای تحلیلی است، بلکه ضربهای به حافظه جمعی و همبستگی ملی است.
مشکل دوم بهنوعی «تحمیل معیار» بازمیگردد. جمشیدی بدون ارائه دلیل قانعکننده، نسخهای خاص از سرود «ای ایران» را که دارای نشانههای دینی و شیعی است، «واقعیتر»، «مشروعتر» و قابل دفاعتر از نسخه کلاسیک و مردمی آن میداند، اما مشروعیت مفهومی است که در یک جامعه متکثر، باید با پذیرش عمومی، تنوع فرهنگی و حقوق شهروندی تعریف شود، نه با سلیقه یا گرایش ایدئولوژیک یک جریان خاص. اگر تنها آن نسخهای از هویت ایرانی که بهطور کامل با نمادهای مذهبی خاص تعریف میشود، قابل دفاع باشد، پس جایگاه اقلیتهای دینی، غیرمذهبیها و حتی دیندارانی که نگاه ایدئولوژیک ندارند، کجاست؟ چگونه میتوان ملیت را به نحوی تعریف کرد که میلیونها ایرانی احساس بیگانگی یا حذف نکنند؟ مگر نه این است که اقلیتهای دینی، در جریان دفاع مقدس، دوشادوش رزمندگان دیگر به مقابله با دشمن بعثی برخاستند؟
از سوی دیگر، جمشیدی تلاش میکند با اشاره به استقبال از سخنان خود در یک برنامه تلویزیونی، درستی و حقانیت دیدگاهش را اثبات کند. این نوع استدلال که به زبان ساده میگوید «چون مردم خوششان آمده، پس حرف من درست است» یک مغالطه آشکار است. میزان استقبال یا تشویق مخاطب (در صورتی که واقعا استقبالی وجود داشته باشد و نه اینکه با پروپاگاندای رسانههای همسو طرف باشیم) هرگز معیار نهایی برای صحت محتوای فکری یا استدلالی نیست. چه بسیار افکار نادرستی که در یک برهه محبوب شدهاند و چه بسیار اندیشههایی که در ابتدا مورد بیتوجهی یا حتی تقبیح قرار گرفتهاند، اما در گذر زمان، اعتبار علمی یا اخلاقیشان آشکار شده است. به بیان روشنتر، اگر کسی از یک تریبون عمومی استفاده و صرفا بر محبوبیت مقطعی خود تکیه کند، بدون آنکه درباره استدلالها و منابع فکریاش پاسخگو باشد، بهنوعی از مسئولیت خود در قبال افکار عمومی شانه خالی کرده است.
بدترین سخنان در بهترین زمان
پس از پایان جنگ ۱۲روزه، جامعه ایران شاهد یکی از نادرترین و باشکوهترین نمودهای وحدت ملی در سالهای اخیر بود؛ فضایی آکنده از همدلی و یکصدا شدن مردم که فراتر از سلایق سیاسی، جناحی یا طبقاتی، همه طیفها را به دور یک محور مشترک یعنی دفاع از مظلومان و ایستادگی در برابر تجاوز بیرحمانه رژیم صهیونیستی گرد آورد. در این میان، حتی بسیاری از چهرههای منتقد و ناراضی از وضعیت داخلی کشور، با کنار گذاشتن گلایهها و اختلافات دیرینه، در کنار سایر هموطنان خود ایستادند و در تقویت روحیه مقاومت و همبستگی نقشی مؤثر ایفا کردند. این فضای همدلی، بهنوعی نقطه عطفی در بازتعریف انسجام اجتماعی ایران در شرایط بحرانی بود.
اما درست در همین نقطه حساس، چهرههایی چون مهدی جمشیدی و وحید جلیلی، ناگهان با طرح گزارههایی انشقاقآفرین، آرامش این فضا را برهم زدند. در شرایطی که افکار عمومی انتظار داشت چنین لحظاتی، به فرصتهایی برای ترمیم اعتماد عمومی، گفتوگوی بینجناحی و نزدیکی گروههای مختلف بدل شود، این افراد ترجیح دادند روایتهایی را به جامعه تزریق کنند که نهتنها هیچ نسبتی با واقعیت بیرونی نداشت، بلکه به طرز خطرناکی بر طبل شکافهای فرهنگی و عقیدتی کوبید.
جلیلی، در اظهارنظری مبهم و بدون سند، مدعی مضمونی قریب به این معنا شد که تلاش برای حذف واژه «به نام خدا» از ابتدای برخی برنامههای تلویزیونی با هدف ایجاد انسجام ملی، نشانهای از پروژهای پنهان برای سکولار کردن رسانه ملی است، اما برخلاف سنگینی این ادعا، او نه سندی ارائه کرد، نه حتی مثالی روشن از مصادیق آن آورد و نه توضیح داد این تحرکات دقیقا توسط چه کسانی و در چه فرآیندی انجام شده است. چنین رویکردی بیشتر به «تولید دشمن خیالی» شباهت دارد تا نقد منصفانه سیاستهای فرهنگی. اینگونه ادعاها، وقتی از زبان کسی مطرح میشود که سابقه مدیریت مستقیم در رسانه ملی را دارد، خطرناکتر هم میشود؛ زیرا میتواند شک و تردید و دلسردی را در میان مردم دامن بزند، بیآنکه زمینهای واقعی برای آن وجود داشته باشد.
میتوان گفت این رفتار بیش از آنکه دفاع از دین و ارزشهای دینی باشد، نوعی بهرهبرداری جناحی از مفاهیم دینی برای تثبیت گفتمان خاصی در عرصه رسانه و فرهنگ است.
به جای طرح بحثهای شفاف و مستدل، اتهامهایی مبهم مطرح میشود و بر مبنای آن، فضای رسانهای متشنج و قطبی میگردد؛ گویی هر بار که جامعه به نقطهای از آشتی و همصدایی نزدیک میشود، عدهای مأموریت دارند که بار دیگر آن را به میدان جنگ ایدئولوژیک بدل کنند.
شجاعت فردی یا خطای سیستمی؟
حملهای که به ساختمان صداوسیما در میانه جنگ وارد شد، بیتردید رویدادی تلخ و غیرقابل توجیه است که باید به شدت محکوم شود، چراکه ضربه زدن به رسانه ملی به معنای ضربه به آزادی بیان و آگاهیبخشی عمومی است. اما این رخداد نباید موجب شود تا مشکلات بنیادی و عملکرد مدیریت صداوسیما در سالهای اخیر نادیده گرفته شود و گروهی از افراد نزدیک به مدیریت سازمان، زمینه را مناسب ترکتازیهای ناموجه ببینند.
مدیران رسانه، به جای تمرکز بر اصلاح ساختار و ارتقای کیفیت، بیشتر درگیر نمایشهای ظاهری و تعریف و تمجیدهای بیمورد شدند. ضمن اینکه حمله موشکی صرفا به ساختمان شیشهای محدود نبود و نادیده گرفتن دیگر شهدای کشور در اقصی نقاط ایران اسلامی، خطایی آشکار است. آنچه صداوسیما از آن بهره برد، شجاعت فردی بوده، اما مسیر کلی که طی شده، مسیری اشتباه و پر از ضعفهای ساختاری بوده است.
از سوی دیگر، در فضای رسانهای و فرهنگی امروز کشور، برخی افراد برای حفظ جایگاه و دیده شدن، دست به ساختن دشمنان فرضی میزنند و با ایجاد دوگانههای کاذب و طرح ادعاهای بیپایه، به جای حل مسائل، شکافها را عمیقتر میکنند. نمونه بارز آن موضعگیریهایی است که پس از جنگ ۱۲روزه دیده شد. طرح ادعاهای واهی و مبهم، نهتنها کمکی به وحدت ملی نکرد، بلکه دقیقا در تضاد با آن قرار دارد و نمونهای از همان روندی است که طی سالها، به تضعیف صداوسیما و کاهش اعتماد عمومی منجر شده است.
ستیزهجویی زیر نقاب دلسوزی
مهدی جمشیدی در متن یادداشتی که منتشر کرده، سخنرانیاش در یک برنامه را چنان بزرگنمایی میکند که گویا این عبارات پرسشبرانگیز و مبهم، همسنگ یک نطق تاریخی در میدان آزادی هستند که تاریخ ایران به قبل و بعد از آن تقسیم میشود. این نوع بزرگنمایی که با نشانههایی از خودشیفتگی فکری همراه است، بازتاب اعتمادبهنفس بیحد و مرزی است که در میان برخی چهرههای این طیف رواج دارد. این افراد همواره خود را در مقام «افشاگری»، «بیداربخشی» و «نجات ملت» میبینند، اما در عمل بیش از آنکه نقش سازندهای ایفا کنند، به دامن زدن به شکافهای فرهنگی و اجتماعی دامن میزنند و اغلب دستاورد مشخصی ارائه نمیدهند. چنین اعتمادبهنفسی بیشتر ناشی از فقدان نقد و پرسشگری در فضای رسانهای و انحصار رسانهای است که مخالفان مجال دفاع و پاسخگویی ندارند؛ در چنین فضایی، حبابهای خودبزرگبینی به راحتی شکل میگیرند و تقویت میشوند.
در همین راستا، سرود «ای ایران» از بدو خلقش، نماد احساسات مشترک، غرور ملی و میهندوستی بوده است. و سخن جمشیدی دوگانه سازی امر ملی با امر مذهبی است.
وحدت ملی واقعا در گرو اشتراکات فرهنگی، تاریخی و احساسات مشترک است، نه تحمیل مفاهیم خاص اعتقادی یا سیاسی. در واقع، رویکردی که جمشیدی و همفکرانش اتخاذ کردهاند، بیشتر نمایانگر تمایل به ارائه روایتی تکبعدی و انحصارطلبانه از هویت ملی است؛ روایتی که تنها گروه خاصی را نماینده واقعی ملت میداند و دیگران را کنار میزند. این دیدگاه نهتنها فرصت تاریخی شکلگرفتن وحدت ملی را از دست میدهد، بلکه با انحصارطلبی و بیدقتی در انتخاب واژگان، در حال تخریب پلی است که میتوانست ایران امروز را از ورطه بیاعتمادی و شکافهای اجتماعی نجات دهد.