sobhe-no.ir
2147
چهارشنبه، ۰۱ مرداد ۱۴۰۴
5

بـــــدون ضد قهرمـــــان

نگاهی به سریال «آخرین بازمانده از ما» یکی از محبوب‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی سال‌های اخیر

صبح نو

بـــــدون ضد قهرمـــــان

نگاهی به سریال «آخرین بازمانده از ما» یکی از محبوب‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی سال‌های اخیر


محمد عنبرسوز / «آخرین بازمانده از ما» از نخستین تجربه‌های موفق اقتباس از یک بازی ویدئویی به دنیای سریال‌سازی است. بسیاری از تلاش‌های پیشین در این مسیر، چه در قالب فیلم و چه سریال، با شکست مواجه شدند؛ اما این‌بار، داستانی از دنیای آخرالزمانی، با قدرت روایی بالا و شخصیت‌پردازی‌های منسجم، موفق شد مخاطبان جهانی را با خود همراه کند. این موفقیت نشان داد که بازی‌های ویدئویی، به‌ویژه آن‌هایی که داستان‌محور و شخصیت‌محور هستند، ظرفیت‌های دراماتیک بالایی دارند. برای نسل جوان که با این بازی‌ها بزرگ شده‌اند، روایت‌هایی از این دست، نه فقط سرگرم‌کننده، بلکه احساسی، اخلاقی و تفکربرانگیز نیز هستند. موفقیت این سریال شبکه اچ‌بی‌او می‌تواند نقطه عطفی در رابطه میان صنعت گیم و تلویزیون باشد.
 منطق علمی
در نخستین اپیزود، سریال با یک مقدمه علمی آغاز می‌شود: امکان جهش نوعی قارچ در اثر تغییرات اقلیمی. همین پرداخت علمی، هرچند ساده‌سازی‌شده و فرضی، باعث می‌شود منطق جهان داستانی برای مخاطب پذیرفتنی باشد. برخلاف بسیاری از آثار آخرالزمانی که بدون دلیل روشنی به سوی بحران می‌لغزند، اینجا یک منطق ابتدایی برای فروپاشی جهان وجود دارد که مهابت داستان را به واقعیت نزدیک‌تر می‌کند.
هرچند در دنیای واقعی چنین فرضیه‌ای هنوز محل مناقشه است، اما در چارچوب درام، این دستاویز علمی هوشمندانه، به خوبی عمل می‌کند. همین زمینه واقعی است که باعث می‌شود مخاطب نه‌تنها به راحتی در داستان غوطه‌ور شود، بلکه احساس ترس و تهدید را در سطوح عمیق‌تری تجربه کند.
 
روایت غنی غیرخطی
یکی از وجوه تمایز سریال «آخرین بازمانده از ما» در قیاس با بسیاری از آثار مشابه، شیوه روایت آن است. این سریال آگاهانه از مسیر روایت خطی فاصله می‌گیرد و با رفت‌وآمد در سه برش زمانی متفاوت - آستانه شیوع، دوران بحران و زمان حال - نوعی روایت چندلایه و سیال را سامان‌دهی می‌کند. این انتخاب ساختاری، نه‌ فقط برای ایجاد تنوع بصری و فرمی، بلکه برای تعمیق تجربه احساسی مخاطب نیز کاربردی است.
تماشای زندگی شخصیت‌ها پیش از فاجعه و سپس بازبینی تصمیم‌ها و رفتارهای آن‌ها پس از فروپاشی نظم اجتماعی، کمک می‌کند تا مخاطب به درکی همه‌جانبه‌تر از کنش‌های آن‌ها برسد. این رفت‌وآمدهای زمانی، شخصیت‌ها را از قالب‌های کلیشه‌ای بیرون می‌آورد و آن‌ها را به انسان‌هایی تبدیل می‌کند که از دل رنج، ترس، عشق و انتخاب‌های دشوار شکل گرفته‌اند.
در چنین روایتی، شخصیت‌ها نه صرفا ابزار پیشبرد داستان، بلکه خودِ داستان‌اند. ما با جوئل، الی و تامی در گذر زمان زندگی می‌کنیم و به همین خاطر است که تحولاتشان را باورپذیر می‌یابیم و سرنوشت‌شان برایمان مهم و تأثیرگذار جلوه می‌کند. این روایت غیرخطی، سریال را از یک اثر صرفا آخرالزمانی به یک درام روان‌کاوانه ارتقا می‌دهد؛ درامی درباره چگونگی فروپاشی انسان‌ها و شاید بازسازی‌ ایشان در دل خرابه‌های یک دنیای فروریخته.
 
جوئل و الی؛ از زخم تا پیوند
در مرکز ثقل سریال «آخرین بازمانده از ما» نه هیولاها و نه مبارزه برای بقا، بلکه رابطه‌ای انسانی و پیچیده ایستاده است؛ رابطه‌ای میان دو نفر که هر دو زخمی‌اند، هر دو تنها مانده‌اند و هر دو چیزی را از دست داده‌اند که هیچ‌گاه بازنخواهد گشت. جوئل، پدری که دختر نوجوانش را در آغاز فروپاشی جهان از دست داده، دیگر آن مرد سابق نیست؛ او به موجودی بی‌احساس و صرفا زنده بدل شده است. قهرمان این قصه زنده مانده، اما زندگی نمی‌کند. در نقطه مقابل، الی قرار دارد: دختری نوجوان با زبانی تند و گزنده، ذهنی تیز و روحی خراش‌خورده. او از جهانی آمده که کودکی در آن بی‌معناست و باید با بلوغی تحمیلی، راه بقا را یاد بگیرد.
در آغاز مسیر، جوئل و الی صرفا دو همراه ناهمسازند؛ یکی وظیفه‌محور و سرد، دیگری پر حرف و سرکش. اما سریال با حوصله و دقت، دگرگونی میان این دو را می‌سازد. آنچه ما می‌بینیم، صرفا یک تغییر بیرونی نیست، بلکه بازسازی آرام و دردناک روح آدمی ا‌ست. 
جوئل کم‌کم خود را در چهره، صداقت و دردهای الی بازمی‌یابد و الی، بی‌آنکه بخواهد، در آغوش این مرد خسته، ردپای امنیت و مهر پدرانه را دوباره تجربه می‌کند.
همین پیوند میان دو انسان زخم‌خورده از دو نسل مختلف است که به یکی از صمیمی‌ترین و ماندگارترین روابط انسانی در جهان سریال‌سازی بدل می‌شود. سریال با پرهیز از شعار و اغراق، به جای «قهرمان‌سازی»، از دل فروپاشی و مقاومت، شخصیت‌هایی می‌سازد که صادقانه نفس می‌کشند. رابطه جوئل و الی، نه‌تنها مرکز عاطفی داستان که روح زنده سریال است؛ روایتی از نجات متقابل، از فهم تدریجی و از نوعی عشق بی‌کلام که تنها در دل ویرانه‌ها شکوفا می‌شود.
 
انسان؛ دشمن انسان
یکی از جسورانه‌ترین و هوشمندانه‌ترین تصمیمات سازندگان سریال «آخرین بازمانده از ما» فاصله‌گیری آگاهانه از کلیشه‌های رایج در آثار پسا‌فاجعه‌ای و زامبی‌محور است. برخلاف آنچه عنوان سریال و پیش‌زمینه ویروسی داستان ممکن است القا کند، «زامبی‌ها» در این روایت نه‌تنها در مرکز اثر قرار ندارند، بلکه حتی ضدقهرمان‌هایی فعال با حضوری پررنگ هم نیستند؛ آن‌ها صرفا بخشی از پس‌زمینه‌اند، تهدیدهایی محدود با حضوری گاه و بی‌گاه که بیشتر کارکرد فضاسازی دارند تا پیش‌برندگی قصه.
در عوض، نقش واقعی تهدید در این سریال را انسان‌ها بر عهده گرفته‌اند. در دنیایی که قانون فروپاشیده و نظم جای خود را به خشونت، ترس و قدرت داده، گروه‌های مختلف با اهداف متضاد، تبدیل به خطرناک‌ترین نیروهای فعال جهان داستان شده‌اند. این گروه‌ها گاه رنگ ایدئولوژیک دارند، گاه سوداگران‌اند و گاه تنها برای بقا می‌جنگند؛ اما در هر حال، منشأ اصلی خشونت همین انسان‌های پس از فروپاشی جهان هستند. این جابه‌جایی مرکز خطر، به سریال عمق روانی، اجتماعی و حتی فلسفی بخشیده و آن را از یک اثر صرفا ژانری، به روایتی چندوجهی و تأمل‌برانگیز تبدیل کرده است.
در کنار این رویکرد اجتماعی، سازندگان با معرفی گونه‌های مختلفی از مبتلایان، جهان سریال را در سطحی بصری و زیباشناختی نیز غنی کرده‌اند. این تنوع بیولوژیکی، نه‌تنها جذابیت بصری ایجاد می‌کند، بلکه امکان گسترش افقی جهان داستانی را در فصل‌های بعدی فراهم می‌آورد. به بیان دیگر، موجودات آلوده در این سریال به جای اینکه در مرکز روایت باشند، به عنصری مکمل برای تعلیق روانی و طراحی صحنه بدل شده‌اند؛ عنصری که به‌ جای پرتاب آدرنالین کور، ذهن را درگیر می‌کند و جهان داستان را تا مرزهای تازه‌ای از ابهام و تنش گسترش می‌دهد.
 
ارجاعات زیرپوستی
موفقیت «آخرین بازمانده از ما» تنها بر دوش داستان کلی و شخصیت‌های اصلی آن نیست؛ بلکه بخشی از جذابیت و گیرایی سریال در نوع پرداخت به جزئیات نهفته است؛ جزئیاتی که شاید در نگاه نخست کم‌اهمیت به نظر برسند، اما در سطحی عمیق‌تر، پیوند مخاطب با جهان روایت را محکم‌تر می‌کنند و تجربه تماشای سریال را به امری چند‌لایه و زنده تبدیل می‌کنند.
یکی از مثال‌های هوشمندانه در این زمینه، شوخی‌ها و جوک‌های «بی‌مزه» الی است؛ لطیفه‌هایی گاه کودکانه و گاه بی‌مزه، اما دقیقا به همین دلیل انسانی و واقعی. این جوک‌ها نه‌تنها بهانه‌ای برای لبخند زدن در دل فضای تلخ و خشن سریال‌اند، بلکه شکاف‌های احساسی میان جوئل و الی را پُر می‌کنند و به آرامی بستر یک رابطه پدر - دختری را می‌سازند که از دل خون و خاکستر سر برمی‌آورد. این ظرافت‌های رفتاری، باعث می‌شوند شخصیت‌ها به جای تیپ‌هایی کارکردی، به انسان‌هایی ملموس و باورکردنی تبدیل شوند.
افزون بر این، سریال مملو از ساختارهای «کاشت و برداشت» است؛ عناصر روایی یا بصری مهمی که ابتدا به‌ سادگی معرفی می‌شوند، اما در ادامه، نقش مهمی در گره‌گشایی داستان یا شناخت شخصیت‌ها ایفا می‌کنند. این تکنیک، نه‌تنها داستان را منسجم‌تر می‌کند، بلکه وفاداری و دقت تماشاگر را نیز پاداش می‌دهد و او را به تماشاگر فعال بدل می‌کند، نه صرفا مصرف‌کننده تصویر.
در سطح بصری نیز سازندگان با بازسازی دقیق برخی قاب‌ها و نماهای کلیدی از بازی اصلی، نه‌تنها حس نوستالژیک گیمرها را هدف گرفته‌اند، بلکه زبان تصویری غنی‌تری برای سریال خلق کرده‌اند. این بازسازی‌ها اغلب بدون اغراق یا جلوه‌های اضافی صورت گرفته و همین خویشتن‌داری، باعث شده «آخرین بازمانده از ما» از دام تقلید صرف بگریزد و به اثری مستقل، وفادار و درعین‌حال خلاقانه بدل شود. در نتیجه، این جزئیات - چه در دیالوگ‌ها، چه در طراحی صحنه و چه در میزانسن‌های تصویری - بخشی جدایی‌ناپذیر از کیفیت روایی سریال‌ هستند و مخاطب جدی را هر چه بیشتر درگیر جهان آن می‌کنند.
 
تراژدی کوبنده سم و هنری
یکی از امتیازهای برجسته سریال «آخرین بازمانده از ما» توانایی آن در خلق خرده‌روایت‌هایی است که نه‌تنها مکمل خط اصلی‌اند، بلکه گاه چنان بار عاطفی سنگینی در خود دارند که حتی از روایت اصلی پیشی می‌گیرند. این شاخه‌های فرعی، عمق جهان داستانی را افزایش می‌دهند و مخاطب را با جنبه‌های گوناگون زیستن در دنیای پسا‌فروپاشی آشنا می‌سازند.
نمونه درخشان این خرده‌روایت‌ها، اپیزود مربوط به برادران «سم و هنری» است؛ دو شخصیت فرعی که تنها در چند قسمت حضور دارند، اما به طرز غافلگیرکننده‌ای، بدل به قلب تپنده‌ یک بخش از سریال می‌شوند. رابطه مراقب‌گونه هنری با برادر ناشنوایش، فراتر از یک پیوند خانوادگی ساده است. آن‌ها نماد امید و آسیب‌پذیری انسان در برابر خشونت و بی‌نظمی‌اند. درست زمانی که مخاطب به این دو دل می‌بندد، تراژدی نفس‌گیر مرگشان رخ می‌دهد؛ تلخ، بی‌رحم و ناگهانی.
این پایان، نه‌ فقط شوکه‌کننده و تکان‌دهنده است، بلکه همچون زخمی احساسی تا مدت‌ها با مخاطب باقی می‌ماند.
اما این روایت فرعی تنها برای تأثیر عاطفی طراحی نشده؛ در عمق خود یک هشدار اخلاقی را حمل می‌کند: حتی در شرایطی که همکاری، اعتماد و دلسوزی برقرار است، مرگ و نابودی می‌تواند از ناکجای این جهان بی‌رحم سر برسد. هیچ چیز قطعی نیست و هیچ رابطه‌ای در امان نیست.
همین درس تلخ، در پایان فصل اول نیز بسط می‌یابد. در سکانس نفس‌گیر بیمارستان، وقتی جوئل تصمیم می‌گیرد به‌ جای نجات دنیا، الی را نجات دهد، نه ‌فقط یک انتخاب فردی می‌کند، بلکه مخاطب را وارد معمایی اخلاقی می‌سازد که پاسخ روشنی ندارد. آیا نجات یک نفر به بهای از بین رفتن امید بشریت، قابل توجیه است؟ آیا جوئل از سر عشق تصمیم می‌گیرد یا از ترس دوباره تنها شدن؟ این پایان سینمایی و پیچیده، سریال را به سطحی بالاتر از یک اکشن آخرالزمانی می‌رساند؛ جایی که پرسش‌های اخلاقی، جایشان را در دل گلوله‌ها و زخم‌ها باز می‌کنند.
 
حذف قهرمان و صعود خشونت
فصل دوم «آخرین بازمانده از ما» بی‌تردید یکی از جسورانه‌ترین فصل‌های یک سریال جریان اصلی در سال‌های اخیر است؛ نه صرفا به‌خاطر سطح خشونت یا پیچیدگی روایی، بلکه به‌خاطر جرأت سازندگان در عبور از خط قرمز محبوبیت و حذف کاراکتر محوری سریال. حذف «جوئل» (شخصیتی که قلب عاطفی فصل نخست بود و رابطه‌اش با الی شالوده اصلی جذابیت سریال را شکل می‌داد) نه‌تنها ریسک بالایی داشت، بلکه برای بسیاری از مخاطبان، ضربه‌ای احساسی و عاطفی به‌شمار می‌رفت.
اما این تصمیم، از دل جهان‌بینی خود سریال برمی‌خیزد؛ جایی که بقا، تصمیم‌های دردناک و فقدان‌های ناگهانی، بخشی جدانشدنی از واقعیت‌اند. مرگ جوئل صرفا برای شوکه‌کردن مخاطب نیست؛ بلکه نقطه چرخشی است که روایت را از داستانی درباره محافظت، به روایتی درباره انتقام و کشمکش درونی بدل می‌سازد.
در این فصل، مرکز ثقل عاطفی و روایی به‌ کلی تغییر می‌کند. الی دیگر آن دخترک زبان‌دراز، کنجکاو و نیمه‌معصوم فصل اول نیست. او حالا نوجوانی است که درگیر دنیای پیچیده بلوغ، از هویت جنسی و روابط عاطفی گرفته تا خشم عمیقی که از مرگ جوئل در دل دارد، شده است. فصل دوم با کندوکاو در روان و اخلاقیات الی، به مخاطب اجازه می‌دهد از زاویه‌ای متفاوت به او نگاه کند؛ نه ‌فقط به‌عنوان یک بازمانده، بلکه به‌مثابه یک انسان در کشمکشی درونی بین بخشش، انتقام، عشق، نفرت، تنهایی و... .
روابط تازه‌ای که در این فصل شکل می‌گیرد (از جمله رابطه الی و دینا) نه‌تنها لایه‌های تازه‌ای به شخصیت او می‌افزاید، بلکه زمینه‌ساز پرسش‌هایی اخلاقی و انسانی در دل یک دنیای بی‌اخلاق است. در این میان، شکاف عاطفی‌ که میان او و جوئل در واپسین ماه‌های زندگی او ایجاد شده بود، همچون زخمی باز در تمام فصل دوم حضوری پنهان اما پررنگ دارد. این فقدانِ ترمیم‌نشده، الی را در تصمیم‌هایش شکننده‌تر، خشن‌تر و گاهی بی‌رحم‌تر جلوه می‌دهد.
سریال، در فصل دوم، به‌ جای آنکه صرفا بر پویایی و تعقیب‌وگریزهای اکشن تکیه کند، بر پیچیدگی روانی و اخلاقی متمرکز می‌شود. در نتیجه، الی از یک کاراکتر همراه، به یک کاراکتر مرکزی بدل می‌شود که باید هم بار عاطفی قصه را به دوش بکشد و هم قطب اخلاقی داستان باشد؛ نقشی که گاهی از آن عبور می‌کند، گاهی در آن شکست می‌خورد و گاه دوباره به ‌سویش بازمی‌گردد.
این مسیر پرتنش و پرفرازونشیب، اگرچه مورد انتقاد بخشی از مخاطبان قرار گرفت، اما نشان از بلوغ سریال دارد؛ بلوغی که از ماجراجویی‌های بیرونی، به سفرهای درونی و روان‌شناسانه کاراکترها رسیده است. فصل دوم، تماشاگر را وادار می‌کند با پیچیدگی‌های انسانی و مرز باریک میان حق و باطل مواجه شود و در این راه، گاه خود را نیز زیر سوال ببرد.
 
خلأ ضدقهرمان کلاسیک
فصل دوم «آخرین بازمانده از ما» از جهات بسیاری پخته‌تر، تیره‌تر و پیچیده‌تر از فصل اول ظاهر می‌شود؛ اما در میانه این همه غنای روان‌شناختی و تلاطم درونی شخصیت‌ها، یک غیبت بزرگ نیز احساس می‌شود: فقدان ضدقهرمان قدرتمندی که بتواند همچون سایه‌ای سنگین، بر سرتاسر روایت چیره شود و نقطه تلاقی تنش‌ها باشد.
در فصل اول، تضادهای عمیق میان گروه‌های انسانی، اعم از نظامیان، شبه‌نظامیان، غارتگران و فرقه‌ها، به‌ خوبی جای خالی یک آنتاگونیست واحد را پر می‌کردند. دشمن مشخص نبود، اما تهدید دائمی بود. این تنش مداوم میان «بقا» و «اخلاق» مخاطب را درگیر می‌کرد، اما در فصل دوم، با حذف جوئل و تمرکز روی سفر انتقامی الی، انتظار می‌رفت یک نیروی متضادِ مرکزی برای تعادل درام شکل بگیرد؛ چیزی که در عمل رخ نمی‌دهد.
شخصیتی مثل «ابی» که در ابتدا به‌عنوان عامل مرگ جوئل در ذهن مخاطب جای می‌گیرد، در ادامه آن‌چنان انسانی تصویر می‌شود که مرزهای خیر و شر در رابطه با او به‌ کلی فرو می‌ریزد.
ابی، برخلاف انتظار، دشمنی تک‌بعدی نیست؛ بلکه خود قربانی گذشته‌ای دردناک است و تصمیم‌هایش ریشه در فقدان، ترومای روانی و حتی عشق دارد. او با نجات کودکی از قوم مخالف، دوستی‌های شکننده و مواجهه با خشونت بی‌معنا، بیش از آنکه شرور باشد، شبیه آینه‌ای برای خود الی است.
از سوی دیگر، «آیزاک» که قرار است به‌نوعی رهبر خشن و کاریزماتیک یکی از جناح‌های درگیر باشد، هرگز فرصت بروز دراماتیک پیدا نمی‌کند. حضورش آن‌قدر مختصر و پراکنده است که نه ترسناک است و نه الهام‌بخش تضاد. او بیشتر یک نشانه از قدرت در سایه است تا ضدقهرمانی قابل‌تعریف و پویا.
نتیجه این فقدان، کاهش تنش روایی در سطح کلاسیک قصه‌گویی است. وقتی تقابل میان خیر و شر آن‌قدر در هم می‌پیچد که تشخیص آن دشوار می‌شود، شاید مخاطب عمیق‌تر به شخصیت‌ها فکر کند، اما هم‌زمان از آن نیروی پیش‌برنده که معمولا یک آنتاگونیسم بزرگ فراهم می‌کند، محروم می‌ماند. تقابل میان الی و ابی، به ‌جای آنکه به یک دوئل خیر و شر بدل شود، به بررسی یک بحران اخلاقی و روانی می‌انجامد که هر دو طرف ماجرا در آن قربانی‌اند.
اگرچه این انتخاب جسورانه‌ است و با روح کلی سریال که بر پیچیدگی انسان‌ها تأکید دارد، همخوان به نظر می‌رسد، اما در چارچوب ساختار سریالی، نبود یک ضدقهرمان قدرتمند می‌تواند مخاطب را از آن کشش آدرنالینی همیشگی که اغلب در درام‌های بقا تجربه می‌شود، دور کند. فصل دوم با جسارت پیش می‌رود، اما شاید در فصل سوم، برای بازیابی تعادل دراماتیک، به یک نیروی متضاد جدی و تهدیدکننده نیاز داشته باشد؛ شخصیتی که نه‌تنها در برابر قهرمان بایستد، بلکه ارزش‌هایش را زیر سوال ببرد.
 
آغاز عصری نو در تلویزیون
«آخرین بازمانده از ما» تنها یک سریال اقتباسی نیست؛ نقطه اتصال میان جهان بازی‌های ویدئویی، روایت‌های پیچیده تلویزیونی و دغدغه‌های فلسفی مدرن است. این سریال با طراحی بصری چشم‌نواز، شخصیت‌پردازی‌های کم‌نظیر و پرداخت خرده‌روایت‌های انسانی، معیاری تازه برای اقتباس‌های موفق از بازی‌های دیجیتال پدید آورده است.
بی‌تردید، این اثر به یکی از نقاط عطف تاریخ سریال‌سازی بدل خواهد شد. هم به دلیل کیفیت بالا و هم به دلیل جسارت در شکستن قواعد رایج، حذف قهرمان، پرداخت به اخلاقیات پیچیده و از همه مهم‌تر، قدرت ساخت جهانی که هم باورپذیر و هم ترسناک است.

captcha
شماره‌های پیشین