محمد عنبرسوز/ سعید روستایی با «زن و بچه» گام به مسیری گذاشته که همزمان جذاب و لغزنده است؛ فیلمی که میخواهد قصهای زنانه و پر از پیچوخم را روایت کند، اما میان انبوهی از ایدههای نیمهتمام، سرگردان میماند و نهایتا به ضد خودش تبدیل میشود. اینبار، نهتنها دست فیلمساز در دخالتهای بیجا و مصنوعی کاملا هویداست، بلکه شخصیتهایش نیز قربانی همین نگاه از بالا به پایین میشوند؛ نگاهی که اشک میگیرد، شوک میدهد، اما در نهایت تماشاگر را با احساس سرخوردگی (بخوانید فریبخوردگی) تنها میگذارد. «زن و بچه» یک اثر خوشریتم و بسیار تلخ است که میتواند نفس مخاطب را در سینه حبس و اشک او را در سالن تاریک سینما جاری کند؛ اما خیلی زود اثرش را از دست میدهد و ناخواسته، هر آنچه مدعیاش بوده را از دم تیغ میگذراند. در این مطلب، از سه منظر متن، زیرمتن و فرامتن، فیلم جدید روستایی را مورد تحلیل قرار دادهایم
متن: دست عریان و دخالتگر فیلمساز
«زن و بچه»، به سبک اکثر فیلمهای اجتماعی سینمای ایران، کار خود را در فضایی آرام و متوسط شروع میکند. مهناز (زن بیوهای که همسرش را به مرگ طبیعی از دست داده و مادر یک پسر نوجوان و یک دختر خردسال است) در بیمارستانی به شغل پرستاری مشغول است. او همزمان وارد یک رابطه عاطفی با راننده آمبولانس همان بیمارستان به نام حمید شده و درحالیکه حمید برای ازدواج کردن اصرار و عجله دارد، مهناز بهطور کامل نتوانسته بر تردیدهایش غلبه کند.
همه چیز در همین فضای متوسط و آرام پیش میرود و فیلمساز در تلاش است تا با مقدمهای مفصل، شخصیتها را به ما بشناساند. مشکل بزرگ فیلم، از همینجا آغاز میشود. اثری که قرار است به مخاطب رودست بزند و صادقانه میدان دید را مدیریت نکند، وقتش را با اطلاعات پرت و یا تمرکز بیش از حد بر برخی نشانهها که حکم آدرس غلط را دارند، تلف میکند. تا قبل از وقوع اولین حادثه، مخاطب عملا چیزی از کاراکتر مهری (با بازی سها نیاستی) نمیداند؛ جز اینکه گاهی برخی امور مدرسه پسر مهناز را مدیریت میکرده است.
از حمید (با بازی پیمان معادی) چیزی نمیدانیم جز عجلهاش برای ازدواج، پنهان کردن فرزندان زنی که قصد وصلت با او را دارد و شائبه بیبندوباری اخلاقیاش در گذشته. مورد اول، در مختصات سینمای ایران، یک علامت مثبت به مخاطب است؛ یعنی مردی که عجله دارد تا زودتر به صورت رسمی زنی را به همسری بگیرد، خود به خود از اتهام سوم مبراست؛ مضاف بر اینکه خود شخصیت اصلی و سمپات قصه، یعنی مهناز، جوابهای حاضر و آمادهای برای این - به قول خودش - تهمتها دارد. همین زن، مصرانه مدافع پروپاقرص پنهان کردن ازدواجش از فرزندان خود است و بدین ترتیب حمید، در مقدمه اثر، کاملا تبرئه میشود؛ اما در اولین حادثه مهم فیلمنامه، چنان رفتار رذیلانهای را به نمایش میگذارد که مخاطب انگشت به دهان میماند.
اما درباره مهناز (با بازی پریناز ایزدیار) که شخصیت محوری این اثر است، نه اطلاعات راهگشایی ارائه میشود و نه حتی کاشتهای بهدردبخوری را شاهد هستیم. روشن کردن یک نخ سیگار و کشیدن دونفره آن توسط مهناز و حمید در پارکینگ، مبتدیانهترین انتخابی است که فیلمساز میتواند برای «عاشقپیشه» جلوه دادن این شخصیت داشته باشد. از زندگی قبلی او تقریبا هیچ اطلاعاتی تا اواخر فیلم به دست نمیآید و حتی ارتباطش با بچهها هم با نهایت اختصار برگزار میشود تا بیننده نفهمد که دقیقا با «چه رقم مادری!» مواجه است. این شیوه پرداخت، همانقدر که برای بیننده آشفتهکننده و مبهم است، دست فیلمساز را برای شروع یک نمایش نیمهرئال بازمیگذارد؛ نمایشی که هر جنون و جنایت و پرخاشی از کاراکترهایش برمیآید.
در ادامه قصه، از حمید یک رفتار به معنای واقعی کلمه مبتذل و سخیف سر میزند که به مرور توسط دو شخصیت مادر و خواهر مهناز مورد حمایت قرار میگیرد؛ درحالیکه همین مادر (با بازی فرشته صدر عرفایی) در ابتدا واکنشی تند به رفتار مرد نشان داده و مشخص نیست که چطور ناگهان به چنین لمپنی اجازه میدهد که او را «مامان جان» صدا کند.
هیولاهای درون مهناز هم طوری بیرون میزنند که ملودرام به ظاهر مهربان، خانوادگی و دختر - پسری «زن و بچه» به داستانی شبیه به قصه «جوکر» مبدل میگردد؛ بدون آنکه تمهیدات دراماتیک به شکل منطقی کنار هم چیده شده باشند. سکانس پایانی، بندبازی فیلمساز را برملا میکند؛ جایی که آنقدر آدرس غلط به مخاطب داده که بیننده ناخودآگاه فکر میکند مهناز در مسیر یک جنایت جنونآمیز و فوقخشن دیگر قرار دارد؛ اما باز ناگهان ورق برمیگردد.
اگر بخواهیم از بهترین واژهها استفاده کنیم، باید بگوییم که سازنده «زن و بچه» با مخاطبش صادق نیست و بهمثابه سوزنبان بازیگوشی عمل میکند که مدام مسیر درام را به هر سمتی که میلش بکشد، تغییر میدهد. همین موضوع باعث اثرگذاری مقطعی فیلم و گرفتن اشک و آه از مخاطب در سالن سینما میشود؛ اما در نهایت، همه این بساط، با تیتراژ پایانی، دود شده و به هوا میروند.
در میان مؤلفههای فنی و هنری، موسیقی رامین کوشا آبرومند و به اندازه ساخته شده و در اثری که همه چیزش اکستریم است، از زیادهروی پرهیز میکند. در بخش بازیگری، پیمان معادی همان شمایل ثابت سالهای اخیر است و سها نیاستی هم از تیپ یک دختربچه بیفکر و زودباور فراتر نمیرود. پریناز ایزدیار برای ایفای این نقش بسیار تلاش میکند؛ اما واقعیت آن است که این بازیگر فنی سینمای ایران، در چنین نقشهایی کلیشه شده و مشخصا بیننده را به یاد اجرای خودش در «ملاقات خصوصی» میاندازد. علاوه بر این، حجم بیش از حد گریه کردنهایی که برای این بازیگر در نظر گرفته شده، عملا امکان یک بازی ژوست را از او سلب کرده است؛ بماند که نوسان نامعقول خلقیات یک زن چهلساله، اجازه نمیدهد که هنرپیشه نقش مهناز بتواند با تداوم حسی و دقت در جزئیات نقشش را رنگآمیزی کند.
بهترین بازیگران این فیلم فرشته صدرعرفایی و حسن پورشیرازی هستند که با وجود دقایق نسبتا کم حضورشان مقابل دوربین، یک سروگردن از سایر هنرپیشهها، مقتدرتر عمل میکنند. صدرعرفایی در پلانهایی که دوربین از او کلوزآپ میگیرد، به هنرپیشههای جوان این اثر «آموزش مدیریت انعکاس حس در صورت میدهد» و حسن پورشیرازی هم در نخستین سکانس حضورش در قاب، با طراحی تازهای در بیان، مخاطب را سر ذوق میآورد؛ هرچند که در ادامه با بالا رفتن سطح تنش و ناگزیر بودنش از فریاد زدن، همان سبک بازی آشنایی که از او سراغ داریم را تداعی میکند.
زیرمتن: شبه روشنفکری
سعید روستایی بیشک یکی از برترین استعدادهای دهه نود سینمای ایران است که با نخستین اثرش «ابد و یک روز»، تحسین مخاطبان عمومی سینمای ایران را برانگیخت و با دومین فیلمش، یعنی «متری شیشونیم» پای به یک جهان تازه در قد و قواره سینما گذاشت و خودش را بهعنوان یک فیلمساز پخته، به سینماروهای حرفهای و منتقدان تحمیل کرد. روستایی در ادامه «برادران لیلا» را ساخت که فیلمی مضمونمحور بود؛ اثری که به دلیل حواشی فراوان و مشخصا آن سکانس مشهورش، حسابی دیده شد و بحثهای داغ و پردامنهای را در سینمای ایران برانگیخت. تحسینهای بیجا و شتابزده اما این کارگردان زبده را در چهارمین فیلمش به لبه خطرناکی کشانده که شاید آغاز نزول او باشد.
وقتی روستایی «ابد و یک روز» را ساخت، یکی از مهمترین انتقاداتی که به او وارد میشد، ناآشنایی با زیست طبقه فرودست و عدم دقت در جزئیات بود. در آن زمان، برخی ناهمسازیهای این اثر به پای کمتجربگی کارگردانش گذاشته شد و منتقدان با اغماض از کنار آنها عبور کردند. «متری شیشونیم» که به اعتقاد نگارنده و بسیاری از منتقدان سینمای ایران، بهترین اثر کارنامه روستایی است، به دلیل جسارت این فیلمساز و تلاشش برای احترام گذاشتن به مدیوم سینما، مورد تحسین قرار گرفت و «برادران لیلا» که اثری با محوریت یک شخصیت زن بود، به دلیل طغیان آشکارش بر علیه نظام اجتماعی و خانوادگی،چالش برانگیز شد. از این فیلم بود که روستایی عملا تصمیم گرفت به جهان طبقه متوسط ورود کند؛ جایی که کمی بیشتر با مختصاتش آشنایی داشت.
واقعیت آن است که سعید روستایی در قامت یک فیلمساز مؤلف جهانی تصور میکند. این موضوع را، نه مصاحبههای گاه و بیگاهش با ژست یک فیلسوف یا جامعهشناس برجسته معاصر، بلکه زیرمتن فیلم جدید او فریاد میزند. کارگردان سه فیلم پرمخاطب اجتماعی یک دهه اخیر سینمای ایران، تازه یادش افتاده که با دوربین میشود کاری غیر از فیلمبرداری هم انجام داد. قابهای بازیگوشانه و تفننی، از جمله پلان بامزه پریدن علیار از پشتبام که بیشتر مناسبت یک فیلم کودک و نوجوان از سنخ آثار مجید مجیدی است، در کنار موارد پرشماری از گرفتن قابهای به اصطلاح متفاوت، نشان میدهد که فیلمساز تلاش میکند تا در حاشیه روایت یک قصه به ظاهر رئال، خودنمایی را هم در دستور کار قرار دهد. او درست مثل یک جوان تازهکار در یک اثر تجربی، قابهای عجیب و غریب را لابهلای روال طبیعی فیلم جایگذاری کرده تا بگوید کارگردان این فیلم «من» هستم؛ غافل از اینکه گرفتن پلانهای خاص و متفاوت، فقط وقتی معنا پیدا میکند که در خدمت فرم کلی اثر باشد و معنایی به کلیت فیلم ببخشد.
نقطه اوج غرور کارگردان «زن و بچه» جایی است که در یک بازه زمانی کوتاه، حداقل دو بار به آثار قبلی خودش ارجاع میدهد و این امر همزمان «حیرتآور» و «غمانگیز» است؛ گویی با فیلمساز صاحبسبکی طرفیم که پس از چند دهه خاک سینما خوردن، هوس کرده امضای شخصی خود را پای فیلم جدیدش بیندازد. فروکردن چوب کبریت در قفل در مدرسه، صرفا یک انتخاب بیمعنا در این اثر است تا فیلمساز بتواند ازدحامی شبیه به آنچه در سکانس بازداشتگاه «متری شیشونیم» ساخته بود را یادآوری کند. نمای شلوغ مدرسه بغلی که مشخص نیست چرا بیشتر از آنکه مدرسه باشد، شبیه یک کارگاه خفقانگرفته است، اولین سکانس «برادران لیلا» را یادآوری میکند و بدتر از همه اینکه همان بازیگری که در «متری شیشونیم» ایفاگر نقش «سرگرد اشکانی» بود، در اینجا نقش «آقای سامخانی»، ناظم مدرسه را بر عهده دارد و یکی از بچهها به نام «اشکانی» را در بلندگو صدا میزند!
این تمهیدات ، یحتمل حاصل تفکر محفلی و گعدههای شبهروشنفکرانهای هستند که میتوانند از یک فیلمساز جوان مستعد، کارگردان پرادعایی بسازند که فقط سه فیلم در زندگیاش ساخته و حالا در چهارمین اثرش، درحالیکه هنوز به چهلسالگی نرسیده، طوری به فیلمهای خودش ارجاع میدهد که تارکوفسکی کبیر هم از این حجم صراحت ابا داشت.
فرامتن: زنان در قامت مردان
درحالیکه هر سه فیلم اول سعید روستایی فضایی مردانه داشتند، این کارگردان حالا با چهارمین اثرش، هوس سر زدن به فضایی کاملا زنانه با مرکزیت کامل شخصیت سه زن را در دستور قرار داده است. این تصمیم، مشخصا او را دوباره به نقطه شروع برگردانده، زیرا تقریبا هیچ چیزی از زنها نمیداند و چنان تصویر کاریکاتوری از رفتارهای یک زن عرضه میکند که «زن و بچه» عملا به ضد خودش تبدیل میشود.
فضای کلی «زن و بچه» و سبک کارگردانی آن، حاکی از این است که فیلمساز با جانبداری کامل از شخصیت مهناز، روایت را پیش میبرد. بهترین قابها از پریناز ایزدیار گرفته میشوند و متن و دوربین کاملا در خدمت او هستند. این غرضورزی سطحی، در نیمه اول فیلم، چنین القا میکند که زنان مورد بیمهری و ظلم مردان قرار گرفتهاند و اگر گاهی واکنشی هم نشان میدهند، ناشی از خشم فروخورده سالیان ایشان است. با همین دستاویز سادهانگارانه اما قهرمان زن قصه، دو بار در طول کمتر از یک ساعت، برای به قتل رساندن دو مرد خیز برمیدارد که هر دو بار، با دست ترحم نویسنده به نتیجه نمیرسد تا خدایی نکرده مخاطب از او متنفر نشود. این در حالی است که نویسنده، برای مردان هم رفتارهایی را از پیش طراحی کرده که منطقا از یک درصد مردان سر نمیزنند و کارکردی جز سفید کردن اقدامات سبوعانه بعدی شخصیت زن در فیلم ندارند. کارگردان هم که اتفاقا همان نویسنده است، دوربین را طوری حرکت میدهد که گویی مهناز حق دارد این مردهای درندهخو را به سزای اعمال پلیدشان برساند و انگار نه انگار که چیزی به نام تمدن اصلا اختراع شده است.
از سوی دیگر اما زنهای این فیلم به یکدیگر نارو میزنند و دم خروس خود شخصیت اصلی هم جایی بیرون میزند که همان مقدمه نیمبند اثر را زیر ذرهبین ببریم. صحبت از زنی است که تصمیم گرفته ازدواج کند، اما با توجیهاتی مضحک، «فعلا» قصد ندارد این موضوع را به فرزندانش بگوید و زمانی که مشغول عیش و عشرت با همکار خود است، اجازه میدهد پسرش در یک عشق نوجوانانه به همکارش هلاک شود تا مزاحم کار مادرش نباشد. این «به اصطلاح مادر»، تقریبا هیچ چیزی از پسرش نمیداند و مطلقا هنگام گفتن حرفها و انجام رفتارهای بزرگسالانه در حضور دختر خردسالش، ملاحظهای از شرایط روانی یک کودک ندارد. بدترین سکانس فیلم اما دقیقا سکانس پایانی است. جایی که دوباره زن به عواطف و غریزه زنانگی و مادرانهاش فروکاسته میشود و این یعنی همدستی کامل روستایی با وضع موجود و آب به آسیاب مردسالاری ریختن.
چنین تشتتی، فقط در غیاب تفکر منسجم رخ میدهد. مصاحبههای فرش قرمز کن را زیاد جدی نگیرید. سعید روستایی هم درحالیکه در حاشیه جشنواره کن تلاش میکرد خودش را بهعنوان یک اندیشمند برجسته و مسلط به مسائل زنان جا بزند، با این فیلم رسما شمشیر را برای نیمی از جامعه ایرانی از رو بسته و یک شخصیت نامتعادل را بهعنوان «زن رنجکشیده ایرانی» به بیننده تحمیل میکند که در بیش از یک ساعت از زمان فیلم، مدام انگشت اتهامش را به سوی این و آن گرفته و حتی یک لحظه به شناعت آنچه خودش، پیش از سکانس ابتدایی رقم زده، فکر نمیکند. مهناز باد کاشته و طوفان درو میکند؛ درحالیکه روستایی میخواهد به زور به ما القا کند که او کشاورز زحمتکشی است که محصولش را «مردان» به غارت بردهاند.
فقدان اندیشه، به وضوح باعث نوعی سردرگمی و از این شاخه به آن شاخه پریدن در «زن و بچه» شده است.
پس از حدود دو ساعت و نیم، مخاطب میتواند قصه را برای دوستش تعریف کند، اما سخت بتواند بگوید که چهارمین فیلم سعید روستایی دقیقا درباره چیست؟ این ملودرام پر اشک و آه که نویسندهاش فلاکت را بر سر شخصیتها آوار کرده، یکبار درباره مفاهیمی همچون «کنترلگری» و «سوگواری» حرف میزند و ژست روانشناختی به خودش میگیرد. دقایقی بعد، با ورود به تمایز میان «اخلاق» و «قانون» به عریانترین و غیردراماتیکترین شکل ممکن، از «فلسفه حقوق» و «نقد قانون مدنی» برای خودش بارگاهها میسازد و بعدتر، بیش از بیست دقیقه، در قالب یک فیلم آموزنده تربیتی، با محوریت نوجوانان سرکش، فرو میرود. «زن و بچه» از خیر موضوعات اقتصادی هم نمیگذرد و با چند دیالوگ کلیشهای درباره بورس، به نقد اقتصاد سیاسی هم نوکی میزند؛ درحالیکه نهایتا چیزی جز یک ملودرام جوانپسند نیست.