فیلم سینمایی «صیاد» به کارگردانی جواد افشار، تلاشی برای عبور از این تنگنا است و ترسیم دقیق نسبت بین دو قطب خیر و شر (یعنی شهید علی صیاد شیرازی و ابوالحسن بنیصدر) است. این اثر که برشی از زندگی شهید علی صیاد شیرازی را موضوع روایت خود قرار داده، نخستین تلاش جدی تاریخ سینمای ایران است که به صورت مستقل و با پیروی از مؤلفههای ژانر بیوگرافی یا پرتره، به شخصیت این فرمانده استثنایی ارتش جمهوری اسلامی ایران میپردازد؛ اثری که متن و حاشیهاش، نقاط قوت و ضعف سینمای دفاع مقدس را همزمان در خود دارد.
«صیاد» به تهیهکنندگی محمدرضا شفیعی و با فیلمنامهای از حسین ترابنژاد، قصهای تاریخی و پرتنش را روایت میکند که تمرکز آن بر سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی و دوران ریاستجمهوری ابوالحسن بنیصدر و قرار گرفتن او به عنوان فرمانده کل قوا است؛ زمانی که اختلافات بنیادین میان نیروهای انقلابی و برخی چهرههای سیاسی، عملا مدیریت جنگ را مختل کرده بود و آنچه از سوی بنیصدر انجام میشد را امروز نوعی کارشکنی میدانیم.
شهید علی صیاد شیرازی در دل یکی از پیچیدهترین و حساسترین برهههای تاریخ دفاع مقدس، چهرهای برجسته و متمایز بود؛ یک فرمانده باانضباط، اهل تفکر استراتژیک، وفادار به آرمانهای امام خمینی (ره) و شخصی که عمیقا پایبند به اخلاق نظامی و معنویات بود. آنچه شرایط را برای او دشوارتر میکرد، مواجهه با مافوقی چون بنیصدر بود؛ فردی که نهتنها اعتقادی عمیق به ظرفیتهای نیروهای مسلح نداشت، بلکه با بیاعتمادی آشکار نسبت به نهادهایی چون سپاه پاسداران، عملا فضا را برای همافزایی و هماهنگی نظامی از بین میبرد.
صیاد شیرازی در چنین شرایطی، برخلاف برخی اطرافیان ، سعی میکرد مسیر وحدت را دنبال کند؛ او به جای تقابل مستقیم، با صبوری و تعهد به اصول، تلاش میکرد ارتش را از ورطه بیاعتمادی بیرون بکشد و میان ارتش و سپاه پلی از همکاری و همدلی بنا کند. این در حالی بود که بنیصدر نهتنها از این تلاشها حمایت نمیکرد، بلکه با تصمیمات و اقدامات خود، عملا ترمز بسیاری از عملیاتها و هماهنگیها را میکشید. او حتی تا جایی پیش رفت که برخی از فرماندهان متعهد را کنار گذاشت یا شعاع عمل ایشان را به شدت محدود کرد.
در این میان، صیاد شیرازی ناگزیر بود در جایگاه فرماندهی عمل کند که بین وظیفه نظامی و مصالح کلان انقلاب و جنگ، تعادلی دشوار برقرار میکند؛ تعادلی که در آن، وفاداری به ولیفقیه و حمایت از نیروهای انقلابی، نباید به درگیری مستقیم با رئیسجمهوری وقت ختم شود. همین ایستادگی آرام اما مؤثر بود که بعدها صیاد را به نمادی از تعهد، استقامت و اعتدال در میدان جنگ و سیاست تبدیل کرد.
در بخشهایی از فیلم «صیاد» که شخصیت بنیصدر حضور پررنگتری دارد، درام به نقطهای از توازن و کشش میرسد که میتواند مخاطب را به شکلی عاطفی و فکری درگیر کند. حضور بنیصدر، با همه ویژگیهای سیاسی، شخصیتی و تاریخیاش، بهعنوان یک ضدقهرمان واقعی در برابر شخصیت محوری صیاد شیرازی، بستری کلاسیک، اما بسیار مؤثر برای شکلگیری تعلیق و کشمکش، فراهم میکند.
در این میان، صیاد نه یک قهرمان پرهیاهو، بلکه فرماندهی آرام، وفادار، وظیفهشناس و قانونمدار تصویر میشود که درعینحال تحت فشار شدید قرار دارد. او نه میخواهد قانون را دور بزند و نه میخواهد مصالح ملی را فدای درگیریهای جناحی کند. تلاش او برای حفظ انسجام میان ارتش و سپاه، در فضایی که رئیسجمهور وقت با سوءظن به نیروهای انقلابی مینگرد و با نگاه انحصارطلبانه، فرماندهی جنگ را به میدان رقابتهای سیاسی کشیده، نوعی مقاومت در برابر فروپاشی تدریجی نهاد نظامی و دفاعی کشور است.
فیلم، در این مقطع به خوبی توانسته است تصویر فشارهای چندلایهای را که شهید صیاد تحمل میکند، بازتاب دهد: از یکسو جبهه دشمن در مرزها و از سوی دیگر میدان تنشهای داخلی، بازیهای سیاسی و سنگاندازیهای مافوقی که به جای حمایت، مانعتراشی میکند. همین تضادهاست که روایت را زنده نگه میدارد و مخاطب را درگیر میکند.
افزون بر این، نگاه وفادارانه فیلم به شخصیت شهید صیاد شیرازی در این بخش نهتنها به دام اغراق یا اسطورهسازی نمیافتد، بلکه به مدد فضای واقعگرایانه و طراحی دقیق صحنههای گفتوگو و فرماندهی، نوعی صداقت و باورپذیری ایجاد میکند. مخاطب به آسانی میتواند با شخصیتی همذاتپنداری کند که در عین اقتدار، تنهاست؛ در عین دانایی، منزوی شده و در اوج مسئولیت، مهجور مانده است.
با وجود تلاش موفق فیلم در ترسیم تقابل شخصیتپردازانه میان شهید صیاد شیرازی و ابوالحسن بنیصدر، یکی از نقاط ضعف جدی آن به ناترازی در طراحی کاراکترهای اطراف صیاد بازمیگردد. برخی از یاران و همرزمان صیاد در فیلم، بیش از آنکه نماینده نیروهای انقلابی یا چهرههای متعهد به ارزشهای دفاع مقدس باشند، در هیبت افرادی تندرو، عصبی و فاقد تعادل رفتاری تصویر شدهاند. رفتارهای پرخاشگرانه، نگاههای افراطی و زبان تند این کاراکترها نهتنها به همدلی مخاطب با آنان کمکی نمیکند، بلکه به شکلی ناخواسته زمینه را برای تلطیف چهره بنیصدر فراهم میآورد.
در چنین شرایطی، مخاطب ممکن است ناخودآگاه به این نتیجه برسد که مقاومت بنیصدر در برابر نفوذ این افراد، نه از سر خودخواهی یا سوءنیت سیاسی، بلکه به دلیل ضرورت مدیریت افراط و تفریط در ساختار نظامی و سیاسی کشور بوده است. در واقع، دوگانهای که فیلم سعی دارد بین یک فرمانده آرمانگرا و یک سیاستمدار خائن بسازد، به واسطه عدم توازن در پردازش کاراکترهای فرعی، به دوگانهای پر از ابهام و تردید بدل میشود؛ دوگانهای که نهتنها از شدت دراماتیک روایت میکاهد، بلکه از وضوح پیام فیلم نیز میکاهد.
این خلأ در شخصیتپردازی اطرافیان صیاد، تضاد اصلی روایت را از شفافیت خارج میکند. به جای آنکه مخاطب با یک چهره مطلقا منفی در برابر صیاد مواجه باشد، با چهرهای روبهرو میشود که گرچه پر از نقص و سوءتفاهم است، اما در سایه افراط برخی یاران صیاد، بهنوعی در برخی اوقات خاکستری جلوه میکند. این موضوع بهویژه در اثری که قرار است تصویری قاطع از حق و باطل ارائه دهد، نوعی تضاد مفهومی ایجاد میکند که انسجام روایت را تهدید مینماید.
یکی از ضعفهای کلیدی فیلم «صیاد» که به شکلی محسوس در نیمه دوم خود را نشان میدهد، غیبت ضدقهرمان اصلی یعنی بنیصدر از ساختار دراماتیک روایت است. در نیمه اول فیلم، کشمکش میان شهید صیاد شیرازی و رئیسجمهور وقت، به واسطه تقابل بنیادین در نگرش، شیوه فرماندهی و اهداف سیاسی، موتور محرک قصه را شکل میدهد. این تضاد کلاسیک میان وظیفهگرایی صیاد و تکروی سیاسی بنیصدر، به فیلم تنش، کشش و عمق میبخشد و مخاطب را تا حد زیادی درگیر روند وقایع و سرنوشت شخصیتها میکند.
اما درست از لحظهای که بنیصدر عزل میشود و دیگر حضوری در روایت ندارد، فیلم وارد مرحلهای میشود که از منظر درام، دچار افت آشکار است. عنصر تعلیق که در بخش نخست، پیرامون موقعیت بحرانی صیاد در مواجهه با قدرتی بالادستی ایجاد شده بود، ناگهان از بین میرود و مسیر داستانی نیز بدون تعریف یک چالش تازه یا شخصیت ضدقهرمان جایگزین، بهنوعی در خلأ پیش میرود. مخاطب که تا پیش از آن درگیر یک نبرد درونی در ساختار قدرت بود، حالا با یک مسیر خطی مواجه میشود که فاقد کشمکش مؤثر است.
این کاستی، مستقیما به فیلمنامه بازمیگردد؛ جایی که به وضوح فقدان طرحریزی چندلایه احساس میشود. فیلمنامهنویس نتوانسته است بعد از حذف بنیصدر، گره تازهای خلق کند که همچنان وزن دراماتیک اثر را حفظ کند. نه یک دشمن تازه شکل میگیرد، نه بحران دیگری تقویت میشود و نه پیچش خاصی در سیر روایت رخ میدهد. این فقدان، نهتنها جذابیت فیلم را در نیمه دوم کاهش میدهد، بلکه موجب میشود شخصیت صیاد، علیرغم جایگاه مهم و تأثیرگذارش، در بستری کمحادثه و یکنواخت پیش برود و تأثیرگذاری احساسی و مفهومی لازم را از دست بدهد.
در واقع، فیلم در حذف ضدقهرمان اصلی موفق است، اما در ساخت ضدقهرمان درونیتر یا چالشی ساختاریتر برای ادامه مسیر روایت، ناکام میماند. این امر میتواند درسی مهم برای فیلمنامهنویسان آثار بیوگرافی باشد که نقطه اوج فیلم را نباید صرفا با حذف یک شخصیت تعیین کرد، بلکه باید با انتقال طبیعی تعارضات به سطوح دیگر، کشمکش را تا پایان حفظ کرد.