محمد عابدینی/ رضا مسعودی که بیش از یک دهه در پشت صحنه سینما فعالیت داشته، در فیلم «اسفند» برای نخستینبار در قالب نقش اصلی ظاهر شده است؛ آنهم در نقشی دشوار و سنگین: شهید علی هاشمی، سردار مفقودالاثر هور. مسعودی در گفتوگو با «صبح نو» از تجربه پیچیده ایفای این نقش، مواجهه با خانواده شهید و بغضی میگوید که حتی دوربینها هم طاقت ثبتش را نداشتند.
رضا مسعودی مسیر هنری خود را چطور آغاز کرد تا به ایفای یک نقش بسیار مهم در سینمای ایران برسد؟
من از سال 85 بهعنوان دستیار کارگردان در سینما مشغول به کار شدم. یعنی از دستیار سه شروع کردم و سالهاست که دستیار کارگران و برنامهریز هستم و با کارگردانهای مختلف کار کردم. البته در مسیر دستیاری پیش میآمد که نقشی را هم بازی کنم، اما نقشهای کوتاهی بودند که یا به پیشنهاد کارگردانی بود که با او همکاری میکردم یا پروژهای بود که نیاز به بازیگر داشت و دوستان بهعنوان دستیار در آن پروژه بودند و به من پیشنهاد بازی در نقش کوتاهی داده میشد. در خصوص نقش شهید هاشمی هم یک پروسه طولانی طی شد که من سعادت پیدا کرده و نقش شهید علی هاشمی را بازی کردم.
برای بازی در نقش شهیدی چون علی هاشمی، آیا ترس از «تقدسزدگی» نقش نداشتید؟ چطور با این ترس مواجه شدید؟
من ترسی نداشتم. بههرحال ما برای این نقش به نگاهی رسیده بودیم، چراکه این نقش، نه فقط برای من، بلکه برای هر بازیگری که قرار بود این نقش را بازی کند نقش مهم و تأثیرگذاری بود و من حتی به تقدسزدگی فکر هم نکرده بودم تا بخواهم با آن مواجهه یا ترسی داشته باشم.
در روند نزدیک شدن به شخصیت شهید هاشمی، آیا تلاش کردید چیزی شبیه به امضای شخصی از خودتان به شخصیت اضافه کنید؟
امضا که نمیشود گفت، اما سعی کردم علاوه بر آن چیزهایی که در نقش شهید هاشمی میبینید، خودم هم نگاهی را اضافه کنم. نگاهی که در تمام تصمیمهایی که شهید هاشمی میگرفتند، تأثیرگذارتر بود. البته بازهم نمیشود اسمش را امضای شخصی گذاشت، اما سعی کردم روی نگاههای شهید علی هاشمی بیشتر تمرکز کنم و بیشتر به شکل رئال نمایش بدهم؛ نمایش تصویرهایی که بیشتر با چشم دیده میشدند.
بازی در نقش یک قهرمان ملی، چقدر درک شخصی شما از واژه «قهرمان» را تغییر داد؟ آیا به نمونههای کلاسیک خارجی هم توجه داشتید؟
درباره اینکه نگاه خودم نسبت به قهرمان عوض شد یا نه، باید بگویم که بههرحال طی سالهای دفاع مقدس شهدای بزرگوار کارهای بزرگی را در جنگ رقم زدند و هر کدام یک قهرمان بودند. در این کار پرتره شهید هاشمی بود؛ شهیدی که بسیار بزرگ و قهرمان بودند و بهخاطر مفقودالاثر بودن در خوزستان بسیار شناخته شده هستند. ما میتوانیم قهرمانهای زیادی را در دوران دفاع مقدس پیدا کنیم که هر کدام به شکلی در جنگ نقشآفرینی کردند و اتفاقهای بزرگی را رقم زدند. البته در مورد نمونههای کلاسیک خارجی نه فکر و نه رجوع کردم، چون ما در فیلم یک قهرمان ملی به نام شهید علی هاشمی داشتیم و بیشتر هم به سمت ایشان رفته و از زاویه نگاه ایشان قهرمان را تعریف کردیم. ایشان با اینکه طراح عملیات خیلی بزرگی بودند، اما حدود 20 سال مفقودالاثر بودند. از نظر من تمام نوجوانان و بزرگسالان و هر کسی که در جنگ حضور داشته و از خاک وطنش دفاع کرده، همگی قهرمان محسوب میشوند. خیلی از این شهدا تصویر و شناخته میشوند و خیلیها هم ناشناخته هستند و حتی اسمی از آنها برده نشده است.
با خانواده و نزدیکان شهید هاشمی هم ارتباط برقرار کردید؟ اگر بله، این مراودات چه تأثیری بر تصویری که مقابل دوربین شکل گرفت، گذاشت؟
بله، من قبل از فیلم با خانواده شهید هاشمی ارتباط گرفته بودم و کلی دیتا وجود داشت که ما میتوانستیم از همرزمان شهید داشته باشیم؛ علیالخصوص آقای عارف هاشمی که هم برادر و هم همرزم شهید هاشمی بودند. من قبل از فیلم با ایشان دیداری داشتم، انسان بسیار شریف و همراهی بودند و در همان دیدار ابتدایی به من خیلی کمک کردند و گرههای ذهنی من در مورد شهید هاشمی را باز کردند. مخصوصا بخشی از روند شکلگیری شخصیت شهید هاشمی برای خود من، از تعریفهایی بود که آقای عارف هاشمی از برادرشان داشتند.
اجرای یک شخصیت که مابهازای واقعی دارد، چه دشواریهایی دارد و چه مواردی وجود دارد که احیانا بتواند کار را برای بازیگر راحتتر کند؟
اجرای شخصیتی که مابهازای واقعی دارد و شهیدی است که در خوزستان خیلی شناخته شده است و بهعنوان سردار هور، نگاه خاصی نسبت به ایشان در آن منطقه وجود دارد. سردار هور که خیلیها در خوزستان او را دوست دارند، کار خیلی سختی بود.
چون بههرحال ممکن است نقشی را به شما پیشنهاد بدهند و چون مابهازای واقعی ندارد خیلی راحتتر میتوانید روی آن کار کرده و آن شخصیت را استخراج کنید، اما وقتی نقشی مابهازا دارد، کار بازیگر خیلی سختتر میشود. به دلیل اینکه نقش از همه جهات ریزهکاریهای بسیار زیادی خواهد داشت؛ از نگاه گرفته تا بازی و شخصیتی که شکل میدهیم؛ عصبانیت، مهربان بودن، نگاهی که نسبت به جهان پیرامونش دارد و اینکه چگونه آنها را پازلوار دور هم بچیند. همه این موارد کار را برای بازیگر سخت میکند، اما من به واسطه تحقیقات و ارتباطی که با اطرافیان شهید هاشمی داشتم، تمام تلاشم را کردم که به سمت واقعی کردن این مابهازای واقعی بروم. یعنی به شخصیتی برسم که باورپذیر باشد و به تمام تعاریفی که از شهید علی هاشمی وجود داشت، نزدیک باشد.
بزرگترین ترس شما در هنگام شروع کار چه بود؟ نگران این نبودید که اجرای بدی ارائه دهید و شخصیت شهید هاشمی را خدشهدار کند؟
در رابطه با ترس هنگام شروع کار، نه فقط این نقش، بلکه هر نقشی را که بازیگر میخواهد بازی کند، اتفاقا باید با ترسی همراه باشد. ترسی که میتواند در روند کار خیلی به او کمک کند. اینکه یک وقت از نقش جلو نزند و یا از ریتمی که به آن فکر میکند خارج نشود. اتفاقا ترس من بیشتر هم بود، چون قرار بود نقش شهید علی هاشمی را بازی کنم و باید مراقب میبودم که با بازی من خدشهای به شخصیت ایشان وارد نشود. البته من تمام تلاش و تمرکزم را گذاشته بودم روی اینکه شخصیتی از شهید بسازم تا در نگاه اول باورپذیر باشد. البته ممکن است خیلیها شهید علی هاشمی را نشناسند، ولی با دیدن فیلم «اسفند» با نگاه و شخصیت ایشان آشنا میشدند. بههرحال من به خدشهدار کردن شخصیت شهید فکر هم نکرده بودم، چون همانطور که عرض کردم، من و دانش به این سمت رفتیم که شخصیت علی هاشمی باورپذیری را بسازیم و اگر این اتفاق افتاده باشد قطعا ترسی هم وجود نخواهد داشت من باب اینکه بخواهیم شخصیت شهید علی هاشمی را خدشهدار کنیم. خوشبختانه با نمایش فیلم در جشنواره و صحبتهایی که با خانواده شهید و منتقدین و تماشاگران داشتم، سربلند بیرون آمدم به دلیل اینکه خانواده شهید از نتیجه کار و فیلم خیلی راضی بودند و این رضایت سبب امیدواری من شد و خوشحالم که تلاشهای من به ثمر نشست.
سختترین سکانس یا لحظهای که در این فیلم بازی کردید، کدام بود؟
من در این فیلم دو سکانس خیلی سخت داشتم و سختی هرکدام با رویکرد خاصی بود. یکی سکانس و لحظه احساسی با مادر بود که صحبت با مادر خیلی برایم سخت بود من باب اینکه در ذهن خودم جزو سکانسهای تأثیرگذار بود و موقعی که فیلمنامه را میخواندم نمیدانستم چه طور باید این مواجهه را دربیاورم. از طرفی نقش خانم سرخه بهعنوان مادر هم از آنجایی که ایشان نابازیگر بودند و تابهحال کار نکرده بودند، به من کمک کرد. یک جایی از قصه شهید علی هاشمی از همه چیز بریده و حالش اصلا خوب نیست و عملیات سری را دارد طراحی میکند و با هیچکس حرف نمیزند، اما از آنجایی که مادر چیز دیگری است، میتواند با مادر حرف بزند. مادر بسیار مهربانی که شهید میتواند درددل کند و رازهایش را به او بگوید. آن سکانس خیلی برایم سخت بود تا حدی که من آن را بازی نکردم با اینکه دیالوگ و فیلمنامه داشتیم و تمرین کرده بودیم و دو دوربینه هم فیلمبرداری میکردیم. سخت بود چون آن سکانس، بغضی داشت. قبل از شروع فیلمبرداری من از دستیار کارگردان آقای جعفر نامنی چند دقیقه وقت خواستم که آماده شوم. محل فیلمبرداری (حصیرآباد اهواز) محلی بود که شهید علی هاشمی زندگی میکرد. رفتم در کوچه قدم زدم و بعد برگشتم و نشستم که سکانس را بگیریم و دیالوگها را شروع کنیم؛ اما من کل دیالوگها را فراموش کرده بودم و یادم نبود که چه چیزی حفظ کردم و فقط این نگاه برایم وجود داشت که انگار شهید علی هاشمی به من گفت فکر کن مادر خودت هست، پس بنشین و با او درددل کن. چون من در طول مسیر فیلم انگار خیلی به شهید نزدیک شده بودم. انگار خیلی جاهای سخت را میآمد و راهنمایی میکرد. در نهایت بهخاطر فراموشی دیالوگها، به صورت بداهه با مادر دیالوگ میگفتیم با اینکه بخشی از دیالوگ عربی بود، ولی هر آنچه از دل برمیآمد را میگفتم و اصلا در دنیای خودم بودم و بغض و گریه به طوری که بعد آن سکانس حدود بیست دقیقهای حالم اصلا خوب نبود، چون مدام داشتم گریه میکردم و هیچکس در اتاق نبود و دوربینها را هم برده بودند؛ بدون اینکه من متوجه شوم کات دادند و رفتند و من در بغل جعفر نامنی، دستیار کارگردان داشتم گریه میکردم.
سکانس سخت دیگر، سکانس گم شدن فرماندهان جنگ بود. چون از نگاه کارگردان، سکانس خیلی مهمی بود و ما برای آن سکانس طرحی زده بودیم.
اینکه من تمام فرماندهان جنگ را برای شناسایی ببرم و در جنگ گمشان کنم، این کار ریسک خیلی بزرگی بود و کار سختی بود و آن دیالوگهایی که با علی ناصری داشتم که یک حکم از طرف خودم دادم که اگر عراقیها آمدند، همه ما را بکش و تیر خلاص را بزن، این سکانس از لحاظ حسی خیلی سخت بود.
اگر میتوانستید فقط یک صحنه از فیلم را دوباره بازی کنید، کدام صحنه را انتخاب میکردید و چرا؟
من بارها و بارها دوست دارم آن سکانس با مادر را دوباره بازی کنم، چون حس و حال عجیبی را تجربه کردم. حس و حالی که حتی مدتها بعد از فیلمبرداری به آن فکر میکردم.
بین شما و کارگردان کار چطور پیش میرفت و تعامل چگونه صورت گرفت؟
بین من و کارگردان تعامل خیلی زیادی بود. چون من از زمان تحقیقات میدانی و تئوری کارگردان کنارشان بودم، در فیلم سینمایی اول ایشان دستیارشان هم بودم و در فیلم «زاپاتا» هم بازی کرده بود. بنابراین از همان ابتدا این تعامل وجود داشت، چون از اول قرار نبود من بازی کنم و بعد این اتفاق رخ داد و قرار بر این شد که من این نقش را بازی کنم. ما همیشه با هم حرف میزدیم و خوبی دانش این بود که به غیر از پیشتولید که ما کل فیلمنامه را بدهیم، جزئیات خواندیم و در تحقیقات بسیار در مورد شخصیت شهید علی هاشمی به من کمک کرد و تمام جزئیات ماجرا را از زبان دانش شنیده بودم. سر صحنه اینطور بودیم که اولا در پیشتولید به شناخت کاملی از شخصیت شهید علی هاشمی رسیده بودیم، ولی باز قبل از شروع فیلمبرداری هر سکانس، دانش به همه بازیگرها یادآوری میکرد مخصوصا به من بهخاطر اینکه راکوردهای حسی را میتوانستم خیلی با او خوب پیش بروم. خیلی تعامل خوبی بود. یعنی اگر دانش نبود، اصلا این اتفاق شکل نمیگرفت، چون دانش نسبت به من خیلی جزئینگرانهتر و به شهید خیلی نزدیکتر بود، زیرا حدود سه سال با شهید علی هاشمی زندگی کرده بود. در کل وقتی با کارگردان تعامل نداشته باشید و خودتان بخواهید ساز خودتان را بزنید، ممکن است آن ساز کوک نباشد و ریتم فیلم و بازی را تغییر بدهد؛ اما وقتی تعامل وجود دارد، کارگردان ساز شما را در هر صحنه و سکانسی کوک میکند و این به بازیگر کمک میکند تا با نقشش بهتر ارتباط بگیرد و کار راحتتر پیش برود.
اگر به هر دلیلی خودتان نمیتوانستید این نقش را بازی کنید و دانش اقباشاوی از شما مشورت میگرفت، کدام بازیگر را برای این نقش پیشنهاد میکردید؟
چون قرار نبود که من بازیگر این نقش باشم، خیلی مشورت کردیم و انتخاب اول من برای این نقش آقای ساعد سهیلی بود، چراکه او بازیگر بسیار خوبی است. به دانش گفتم که او میتواند از پس این نقش بربیاید، ولی در جمعبندی آخر با سرمایهگذار، کمپانی و... نتیجه این شد که من بازیگر نقش شهید علی هاشمی باشم.