فیلمنامه این اثر را سروش صحت و ایمان صفایی بهطور مشترک نوشتهاند و تهیهکنندگی آن برعهده سید مصطفی احمدی است. در این فیلم بازیگرانی چون بهرام رادان، پژمان جمشیدی، هوتن شکیبا، بیژن بنفشهخواه، هادی حجازیفر و مجید یوسفی به ایفای نقش پرداختهاند.
قصهای متفاوت با جریان کمدی سینمای ایران
قصه فیلم از یک شب عروسی آغاز میشود؛ جایی که چند دوست قدیمی به یکباره با تصمیمهای ناتمام و رازهایی روبهرو میشوند که زندگیشان را تحتتأثیر قرار میدهد. «صبحانه با زرافهها» مثل آثار قبلی سروش صحت، سعی دارد با طنزی هوشمندانه، قصهای انسانی را روایت کند که هم خندهدار باشد و هم تأملبرانگیز. البته گفتنی است که طرفداران این فیلم اغلب به دو گروه کاملا موافق و کاملا مخالف تقسیم میشوند. گروهی که این اثر را طنزی سخیف و روشنفکرمآبانه با ریتمی کند و حوصله سربر میدانند و گروهی دیگر همه چیز را هوشمندانه و بر اساس ساختاری مشخص و پر از کنایه و تفسیرهای فلسفی قلمداد میکنند.
فیلم از لحاظ ساختار یک اثر سینمایی، در مقایسه با اولین ساخته صحت، پختهتر است. او با استفاده حداقلی از موسیقی متن به روند و پیشبرد داستان کمک زیادی میکند. اما میتوان به وضوح دید که ضرباهنگ کلی روایت، گاهی کند میشود که البته با اتمسفر حاکم بر جریان قصه همخوانی دارد. کند بودن ریتم یک اثر همیشه هم ایراد نیست و گاهی برای انتقال یک حس یا کش آمدن زمان برای مخاطب و ایجاد همذاتپنداری نیز استفاده میشود.
چالش ضرباهنگ
به هر تقدیر، ریتم این اثر کند است؛ ریتمی که به واسطه آن، اهمیت «لحظه»ها افزایش پیدا میکند و نه «رویداد»ها. بهطور کلی، این ریتم را میتوان در سریالهای صحت و صفایی نیز به وضوح مشاهده کرد. حتی میتوان در شخصیت و نوع حرف زدن سروش صحت در مقام مجری نیز آن را لمس کرد. سریال «لیسانسهها»ی او، اساسا فیلم لحظههاست و اگرچه داستانی کلی نیز دارد، ولی بیشتر بر پایه لحظاتی شکل میگیرد که در آن کاراکترها مشغول سروکلهزدن با یکدیگرند. نکته اصلی اینجاست که در چنین شرایطی، لحظه به نمایش درآمده باید آنقدر مهم یا بدیع باشد که بتواند بهتنهایی بار فقدان رویداد را به دوش بکشد.
ولی آنچه مهم است و شاید از نظر نویسندگان مغفول مانده، این است که در سریال، علیالخصوص در سریالسازی تلویزیونی با تعداد قسمتهای بالا، نیازی به حفظ کردن ریتم به اندازه یک فیلم سینمایی وجود نداشته باشد؛ اما در مورد فیلم سینمایی، فیلمساز مجبور است قصه بگوید تا بیننده را روی صندلیاش نگه دارد و نمیتواند صرفا با تکیه بر لحظات فیلمش را پیش ببرد.
هیولای شیک مواد مخدر
آنچه در این فیلم گلدرشتی و اغراقشده به نظر میرسد، نمایش مصرف بیمحابا از مواد مخدر است و تأثیراتی که شوخیشوخی همه چیز را جدی میکند. مواد مخدر نقش پررنگی را در فیلم ایفا میکند و در جمع دوستانهای که به مخاطب معرفی میشوند، همه مواد مصرف میکنند و این کار یک عمل جالب و جذاب به نظر میرسد. متاسفانه این عمل بدون وجود مخالف در این جمع انجام شده و حتی محدودیتی از جهت وجود تحصیلات و جایگاه اجتماعی شخص مصرفکننده نیز وجود ندارد.
معمای مرگ
با نگاهی به کارنامه کارگردان اثر میبینیم که «قصه» اصلیترین عنصری است که در فیلمهای سروش صحت تا اینجا حضور درستی نداشته است. خط روایی بسیار کمرنگ است و در مواردی که به مرگ مربوط میشود بسیار تصنعی به نظر میرسد و واضح است که نویسندگان به دنبال هر بهانه یا توجیهی بودهاند که یک مرگ را داخلِ فیلمنامهشان بگنجانند تا هدفِ اصلیشان از روایت میسر شود و احتمالا از به تصنع کشیدن واقعیتها و به هم ریختن مرز بین خیال و واقعیت به دنبال سورئال بازی بودهاند! صحت و صفایی، نویسندگان اثر، با این استراتژی به نبرد مرگ و زندگی اشاره داشتند.
درست است که ما با یک اثر طنز و پر از بازیگر مشهور طرفیم، اما این اثر با ذائقه مخاطب عامی که «فسیل»پسند است همخوانی ندارد. به نظر میرسد استفاده از کمدی برای نشان دادن فضایی وهمانگیز و پر از پرسشهای فلسفی، تکنیکی است که به داد سروش صحت رسیده است تا حرفهایش را راحتتر بزند؛ بدون آنکه محکوم به فلسفهبافی شود.
شاید بتوان در ادبیات نیز به آثاری اینچنینی اشاره کرد، مثل منظومه «موش و گربه» سروده عبید زاکانی که حرف فلسفی میزند، قصهای کمیک تعریف میکند، حتی گاهی حرف رکیک میزند، پستی و بلندی زندگی و زیر و رو شدن شرایط را به استهزا میکشد. شاید «صبحانه با زرافهها» به همین علت در بستری کمیک ساخته میشود که آنچه واقعی و قابل لمس است، تبدیل به شعارهای گلدرشت نشود.
پرش ژانری
اتفاقات سورئال در«صبحانه با زرافهها» دیالوگهای کاریکاتورگونه و همه چیز به صورت کلی بیانگر این است که با سبکی متفاوت و نمایشی خلاف اصول مرسوم روبهرو هستیم. الگوریتمی که از «لیسانهها» پایهریزی شد، در «جهان با من برقص» جان گرفت، با «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» پر و بال گرفت و حال باید با «صبحانه با زرافهها» آن را به رسمیت پذیرفت. فیلم متشکل از خرده پیرنگهای متعددی است که وقایع و لحظات عجیب و قدری بامزه را با خود به همراه دارند. داستان با مصرف مواد توسط شخصیتها در موتورخانه محل عروسی رضا شکل میگیرد و آغازگر ماجراها و موقعیتهای هجوآمیز قلم سروش صحت و ایمان صفایی میشود. صحنهای مشابه با فیلم «The Hangover» که البته به گفته خود صحت این تشابه کاملا انفعالی و اتفاقی بوده و همچنین با ادامه داستان این ادعا قابل تأیید است.
شخصیتها در این اثر تا حدودی قلابی و غیرواقعیاند و نسبتی با زندگی واقعی ندارند و همه چیز در فیلم جعلی به نظر میرسد! از اینها گذشته، سیر روایی فیلم نیز روان نیست و میتوان به راحتی، بسیاری از بخشهای آن را از هم جدا کرد. این غیرواقعی بودن جهان فیلم و جهان واقعی مخاطب را دچار سردرگمی میکند. سردرگمی بین ارتباط برقرار کردن با شخصیتهای بیثبات و مرفه و توجیه کارهای عجیب و غریب آنها.
طراحی صحنه این اثر همگام با فضای فیلم و محوریت دیگر آثار صحت، فانتزی است. تمایل فیلمساز به گرفتن لانگشات و قابهای انحصاری خود همچون قبل مشهود است و مجموعا فیلم دوم کارگردان، در انتقال مفهوم، پیام و معنی خود موفقتر است. شاید «صبحانه با زرافهها» صبحانه با نویسنده است؛ نویسندهای که با طلوع آفتاب به هنگام صرف صبحانه، رو به شما مینشیند، موضوع خود را با شما در میان میگذارد، از تصورات ذهنی خود پرده برمیدارد، چاشنی شوخی را در تعریف قصه خود به کار میبرد و شما را با عجیبگوییها و غریبپردازیهای ذهنی خود آشنا میسازد.
«صبحانه با زرافهها» یک همنشینی ۱۰۰ دقیقهای است با روایت یک نویسنده رؤیاپرداز اهل طنز. متفکر و به دنبال فلسفه برای مخاطب هدف. با تمام این تعاریف و ضد و نقیضها، شاید این اثر را بتوانیم یک کمدی سورئال بنامیم. البته اگر قرار باشد بسیار خوشبینانه این اثر از فیلم های استونر (یکی از ژانرهای فیلمهای کمدی که پیرامون استفاده از ماریجوآنا و مخدرهاست) جدا کنیم.
استفاده کنایی از حیوانات
استفاده از المان زرافه در این اثر شاید به افراد بیخیال (یا در اصطلاح عامیانه مردان دلگنده) اشاره داشته باشد؛ چراکه زرافه بزرگترین قلب را میان حیوانات خشکیزی دارد. همچنین با توجه به دو تصویر از فیلم (بازگشت به رضا، هنگامی که کاراکترهای اصلی فراموش میکنند او را به ویلای شروین ببرند و بازگشت رضا پیش دوستانش زمانی که متوجه میشود حال مجتبی خوب نیست) سگی را میبینیم که در هر دوی این قابها حضور دارد که آن نیز میتواند به وفاداری شخصیتها به رفیقشان نگاه داشته باشد و مضاف بر این وجود گاوی که به صورت مستقیم در خصوصش صحبت میشود؛ مجتبی از چشمهای او میگوید و دکتر پس از مرگ مجتبی، دوباره به چشمهای آن گاو نگاه میکند.
بازیها
در «صبحانه با زرافهها» شخصیتهای فیلم به دو تیپ تقسیمبندی میشوند؛ یکی زنانی که مثل همیشه در سینمای ایران در حاشیه نفس میکشند و نقشی جلف دارند و دیگری مردانی که تحت هر شرایطی و از هر طبقهای از جامعه، در حال مصرف مواد هستند. بازی بازیگران بنام این اثر نیز هیچ جدیت و تازگی ندارد. بازی بهرام رادان را میتوان کپیبرداری مستقیمی از بازی او در فیلم بیپولی (حمید نعمتالله، 1386) دانست. شکل ادای دیالوگهای او، با آن حال زار و نگران، کاملا یادآور آن فیلم و کاراکتری است که آنقدر در تنگنای بیپولی قرار میگیرد که همه چیزش را از دست میدهد. بازی پژمان جمشیدی نیز نسبت به دیگران در سطح پایینتری قرار دارد. شخصیت دکتر با بازی هادی حجازیفر نیز چندان درخشان نیست؛ او که یک جراح است و جایگاه اجتماعی بالایی دارد، علاوه بر مصرف مواد مخدر، الکلی نیز هست و با همان حال به مریض خود رسیدگی میکند! با وجود اینکه پیام اصلی فیلم بخشش و گذشت است، اما پرداختن به آن در حد چند گزاره کوتاه محدود شده است.
پایانبندی
در پایان، سکانس رؤیاگونه نهایی قرار دارد که همزمان این فکر را به ذهن متبادر میکند که انگار همه آنچه دیدهایم، برای همین سکانس بوده؛ خصوصا وقتی فکر کنیم اصلا چرا آن برادرزن عجیب که رفتارهایش چندان منطقی نیست، باید در چنین شرایطی با چوب بر سرِ داماد بکوبد و بیخود و بیجهت به بدبختی چند نفر دامن بزند؟
از نکات مثبت فیلم میتوان به فضای صمیمی آن اشاره کرد که فیلمساز آن را به زبانی ساده و روان، در قالب دیالوگها و روایت داستان مطرح کرده است. در نهایت، میتوان گفت که «صبحانه با زرافهها» یک کمدی خاص با رگههای فلسفی است. سروش صحت در «صبحانه با زرافهها» درگیر چند موضوع است. به مسأله مرگ و ناگهانی بودن آن اشاراتی زیرکانه دارد، رفاه و ابتذال را کنار هم گذاشته و مرز بین واقعیت و خیال، هستی و نیستی را درهم تنیده است. او میگوید دنیا بر اساس بخشش است و همزمان همه چیز را پوچ میخواند.