محمد عنبرسوز/ در زمستان سال ۲۰۲۱ میلادی بود که جهان با پدیدهای نوظهور در عرصه سرگرمی و روایتهای اجتماعی مواجه شد: سریال «بازی مرکب» یا «بازی ماهی مرکب» یا همانSquid Game به نویسندگی و کارگردانی هوانگ دونگ - هیوک، محصول کشور کره جنوبی که در نخستین پخش خود از شبکه نتفلیکس، به سرعت به یکی از پربازدیدترین و پربحثترین سریالهای تاریخ تبدیل شد. این مجموعه که در طول سه فصل خود از مرز ۲۶۵ میلیون بازدید گذشت، نهتنها مرزهای ژانر بقا و درام را جابهجا کرد، بلکه به بستری برای واکاوی مفاهیمی چون فقر، بدهی، سرمایهداری بیرحم و توهم آزادی تبدیل شد. سریال چنان تأثیری بر افکار عمومی و نهادهای فرهنگی گذاشت که لی جونگ - جوک، بازیگر اصلی آن، نخستین بازیگر زبان غیربومی شد که جایزه معتبر امی را از آن خود کرد؛ گواهی بر جهانیشدن زبان روایت، فراتر از مرزها و زبانها.
زیباییشناسی تضاد و خشونت
در نگاه نخست، «بازی مرکب» با ترکیب رنگهای کودکانه و زنده، از صورتی و زرد گرفته تا سبز و آبی، فضایی را میسازد که تداعیگر زمینهای بازی خردسالان است، اما این رنگها، در تضادی آزاردهنده با خشونت، مرگ و اضطراب قرار میگیرند. چنین قاببندی و طراحی صحنهای، کاملا تعمدی است و هدف از آن تزریق حس تکاندهندهای به مخاطب که نشان دهد حتی معصومترین خاطرات و بازیها، در سیطره یک نظام بیرحم و کنترلگر، میتوانند به ابزار مرگ تبدیل شوند. طراحی نمادین فضاها - از پلههای مارپیچ و بیمنطق تا اتاقهای نظارتی و خوابگاههای سرد - همگی تمثیلی از جهانی بیمنطق اما به ظاهر منظماند؛ جهانی که قواعدش بر پایه زور و سرمایه ماشینیسم بنا شده است.
بازگشت قهرمان با رویکردی متعارض
بازی درخشان لی جونگجائه در نقش «سونگ گیهون» یکی از نقاط اوج سریال «بازی مرکب» بهشمار میرود؛ اجرایی که نهتنها حامل تمام پیچیدگیهای شخصیتی این قهرمان نابهنگام است، بلکه یکی از بینظیرترین تغییر لحنها در تاریخ سریالسازی جهان را رقم میزند. گیهون در آغاز سریال، مردی شکستخورده، درمانده، بیعرضه، کمی شیرینعقل و ناپخته است؛ پدری ناموفق، فرزندی ناکارآمد و انسانی بیهدف که از پس ابتداییترین مسئولیتهای زندگی خود نیز برنمیآید. لی جونگجائه اما، با جزئیاتی به دقت تراشخورده - از نحوه حرکت دستها تا نگاههای سرگردان، لحن مردد و نگاه مصمم و آکنده از خشمش - این شخصیت را در لایهای انسانی، خاکستری و باورپذیر عرضه میکند.
اما آنچه هنرنمایی او را درخشانتر میکند، نه فقط خلق چهرهای سربههوا و شکستخورده، بلکه مسیر تحول تدریجی و باورپذیر همین مرد است؛ مسیری که از دل رنج، خیانت، فداکاری و قربانی شدن نزدیکترین همراهان او عبور میکند. در فصل دوم، گیهون به شخصیتی تبدیل میشود که حالا هدف دارد، سکوت نمیکند و حاضر است جان خود را نیز در برابر نظم ظالمانه بازیها به خطر بیندازد. این تغییر لحن در بازی لی جونگجائه، نهتنها ناگهانی یا نمایشی نیست، بلکه به خوبی بر بستر وقایع فصل اول تکیه دارد و از درونمایهای احساسی و روانشناختی تغذیه میشود. او همان آدم پیشین است، اما با زخمی عمیقتر، درکی تازهتر و ارادهای آهنین برای نابود کردن بازی.
خوشبختانه، فیلمنامه نیز هوشمندانه اجازه میدهد که این تحول، در جریان گذار از فصل اول به فصل دوم، بیهیچ شعارزدگی یا اغراق، به آرامی و در طی روایت رخ دهد. شخصیت اصلی، برخلاف قهرمانان سنتی، نه با قدرت بدنی یا نبوغ ذاتی، بلکه با رشد تدریجی آگاهی، همدلی و تصمیمگیری اخلاقی به جایگاه قهرمانی میرسد. همین رویکرد است که بازی لی جونگجائه را به یکی از ماندگارترین اجراهای تلویزیونی بدل میکند: اجرایی که در آن درد، اضطراب، وحشت و بیداری همزمان در چهره و صدای یک انسان عادی تجلی مییابد. او نه صرفا بازیگر یک نقش که حامل بار سنگین یک تمثیل مدرن از انسانِ درگیر در چرخدندههای بیرحم ساختارهای اجتماعی است و همین اجرای تمیز بود که او را نامزد گلدنگلوب و اولین بازیگر یک نقش غیرانگلیسیزبان کرد که برنده جایزه امی شد.
لایههای نمادین و تحلیل اجتماعی
در قلب روایت «بازی مرکب»، مسألهای نهفته است که بسیاری از مردم جهان - بهویژه در کشورهای در حال توسعه یا جوامع سرمایهمحور - با آن دست به گریباناند: بدهی، نابرابری اقتصادی و توهم انتخاب. اغلب شخصیتها بهنوعی قربانی وامهای بیرویه، اخاذیهای قانونی و فشارهای اجتماعیاند که آنها را به نقطهای از درماندگی میرساند. نظام اقتصادی که این افراد در آن گرفتارند، عملا فرصت دیگری برایشان باقی نگذاشته است، مگر شرکت در بازی که در ظاهر «انتخابی آزاد» است، اما در عمل، جبر ساختار اقتصادی آنها را به میدان مرگ سوق داده است.
در نمادپردازیهای صریح و بیپرده سریال، مخاطب با شکل عریان سرمایهداری روبهرو میشود. ویآيپیها - طبقهای از سرمایهداران بیچهره و حیواننما که تماشاگران بازی هستند و اساسا بازی برای لذت آنها طراحی و اجرا میشود - همچون خدایانی سادیستی، از رنج و کشتار دیگران لذت میبرند و سرنوشت فقرا را به بازی میگیرند. آنها نمایندگانی از همان طبقه حاکماند که در دنیای واقعی نیز سود و لذت خود را از نابودی طبقات فرودست میجویند. به عبارت دیگر، «بازی مرکب» آیینهای است از جهانی که در آن رقابت نابرابر، بیرحمی را قانونی و بردگان بدهی را خود مقصر جلوه میدهد.
همچنین، سریال بیپرده به شرایط خاص جامعه کره جنوبی نیز میپردازد: سالمندانی که در فقر دستوپا میزنند، بحرانهای مالی و مهاجرانی که در جامعهای بیگانه و بیرحم، ناچارند برای بقا هویت خود را نفی کنند. در این میان، مفهوم «توهم آزادی» کلیدی به نظر میرسد؛ زیرا بازیکنان در ظاهر میتوانند بازی را ترک کنند، اما پس از بازگشت به دنیای بیرون، درمییابند که چیزی یا کسی منتظرشان نیست و دوباره به همان نکبتی تبعید شدهاند که از آن فرار کرده بودند. نکته معنادار این است که حتی برنده شدن در این بازی هم نتوانست از سون گیهون یک مرد خوشبخت بسازد؛ بلکه بیشتر او را به دام افسردگی انداخت.
گسترش تاریکی، خشونت و بیعدالتی در فصل سوم
در فصل سوم «بازی مرکب» آنچه بیش از هر چیز به چشم میآید، حضور پررنگ و بیپرده نویسنده در دل روایت است؛ گویی روند طبیعی و ارگانیک داستان عملا متوقف شده و جای خود را به اراده مستقیم و دستکاریشده خالق اثر داده است. جایی که در فصل اول و حتی تا حدی در فصل دوم، رویدادها از دل انتخابهای شخصیتها و منطق درونی جهان داستانی میجوشیدند، در فصل سوم این انسجام روایی تا حد زیادی گسسته میشود. تصمیمات شخصیتها، چرخشهای دراماتیک و حتی چیدمان بازیها، اغلب بیشتر تابع نیاز نویسنده به خلق شوک و تعلیقاند تا حاصل یک مسیر روایی منطقی و باورپذیر. این روند، انسجام روایی اثر را تضعیف کرده و مخاطب هوشیار را نسبت به اصالت و صداقت درام بیاعتماد میسازد.
در همین راستا، شدت یافتن خشونت در فصل سوم نیز بیشتر حاصل این دخالت بیرونی است تا ضرورتی در دل داستان. خشونت این فصل نه از دل ضرورتهای دراماتیک یا کنشهای شخصیتها، بلکه از نوعی تمایل آشکار سازندگان به شوکآفرینی نشأت میگیرد؛ خشونتی عریان، بیپرده و گاه بیمقدمه که تنها در پی هیجانآفرینی زودگذر است. گرچه ممکن است این امر در نگاه اول برای بخشی از مخاطبان جذاب یا سرگرمکننده باشد، اما نتیجه نهایی آن چیزی نیست جز کاهش وزانت هنری اثر. جایی که «بازی مرکب» در فصل نخست با زیرمتنی فلسفی و تحلیلی همراه بود، فصل سوم بیشتر به یک نمایش خشونتمحور بدل شده که در آن اصالت فرم و محتوا قربانی اغراق و تأثیر لحظهای شدهاند.
افت فنی و هنری
نمیتوان انکار کرد که با گذر از فصل اول، «بازی مرکب» با افت کیفی تدریجی مواجه شده است؛ افتی که در بسیاری از ابعاد داستانپردازی، بهویژه در شخصیتپردازی و تنوع روایی به چشم میخورد. اگر فصل اول با عمق روانشناختی شخصیتها، تضادهای اخلاقی دقیق و پیچیده و طراحی بازیهای نمادین و تازه بیننده را شگفتزده میکرد، فصلهای دوم و سوم نتوانستند آن سطح پیچیدگی و تنش را بازتولید کنند. شخصیتها در این فصلها غالبا کلیشهای، تکبعدی و بیش از اندازه به هم شبیه بودند؛ گویی تماشاگر با جمعی از تیپهای تکراری مواجه است، نه انسانهایی با داستانها و انگیزههای منحصربهفرد.
تنها روزنه خلاقیت در میان شرکتکنندگان، شاید همان ترکیب مادر و پسر بود که در قالب یکی از زوجهای شرکتکننده در بازی، تا حدی طراوت و تنوع انسانی را به روایت بازمیگرداند. این رابطه خانوادگی، نهتنها یک چالش احساسی جدید درون رقابتها ایجاد میکرد، بلکه به نوعی یادآور انگیزههای اولیه فصل اول نیز بود که در آن خانواده، تعلق و فداکاری موضوعاتی کلیدی محسوب میشدند، اما جز این نمونه معدود، باقی شخصیتها اغلب در خدمت پیشبرد یک الگوی آشنا و پیشبینیپذیر قرار گرفتند و فرصت برای همذاتپنداری تماشاگران را کاهش دادند.
در کنار این ضعف در شخصیتپردازی، طراحی بازیها نیز دیگر مانند گذشته درخشان و منحصربهفرد نبود. بازیهای فصل دوم و سوم، بهویژه در مقایسه با آنچه در فصل اول رخ داد، از نظر خلاقیت، تازگی و بار نمادین، روندی نزولی را طی کردند. تنها بازی پنجم در فصل سوم، با ایجاد لحظاتی از تعلیق و پیچش روایی، توانست دوباره تا حدی مخاطب را میخکوب کند و در قسمتهای سوم و چهارم این فصل، اندک جانی به روایت ببخشد. بااینحال، حتی این بازی نیز بیشتر یک بازسازی تکنیکی از الگوهای پیشین بود تا نوآوری واقعی در روایت.
با تمام این اوصاف، «بازی مرکب» هنوز هم جذاب است.
همچنان میتوان در لایههای زیرین آن ردپایی از نقد اجتماعی، نمایش روانشناسی بقا و بازتاب اضطرابهای معاصر را پیدا کرد و البته نمیتوان از این واقعیت گذشت که سریال، بهرغم افت کیفی، رکوردها را یکی پس از دیگری میشکند؛ گویی مخاطبان جهانی همچنان تشنه تماشای این کابوس سرمایهداری هستند، حتی اگر تلخی آن دیگر به تیزی نخستین برخورد نباشد. موفقیت «بازی مرکب» حالا بیش از آنکه صرفا هنری باشد، یک پدیده فرهنگی جهانی است؛ پدیدهای که حتی در مسیر افول نیز همچنان میدرخشد.
زبان تلخ حقیقت
«بازی مرکب» فراتر از یک سریال درام یا بقا، اثری چندلایه است با نگاهی ژرف به ساختارهای قدرت، اقتصاد و جامعه مدرن. پیام آن، ساده اما سهمگین است: در دنیایی که موفقیت به سرمایه پیشین و رانت وابسته است و نه به تلاش، بازندگان بازی نه بهخاطر ضعف شخصی، بلکه به دلیل موقعیت طبقاتیشان شکست میخورند. در چنین وضعیتی، تنها لحظاتی از همبستگی، نوری گذرا از انسانیت را میتاباند که به سرعت در تاریکی ساختار فرو میرود و محو میشود.
مخاطبان جدی و اصحاب رسانه، اگر از لایههای سرگرمکننده و خشونتآمیز سریال عبور کنند، با پدیدهای روبهرو خواهند شد که همچون آینهای جهانی عمل میکند. از سئول تا سائوپائولو، از تهران تا نیویورک و خلاصه در تمام جهان. واکنشها به «بازی مرکب» نشان میدهد که درد نابرابری در اقتصاد و قدرت، ساختارهای سرکوبگر و القای توهم انتخاب، بحرانهای جهان معاصر هستند که مرز نمیشناسند. به همین دلیل است که این سریال، بهویژه برای علاقهمندان به جامعهشناسی، اقتصاد سیاسی و رسانه، منبعی قابلتأمل و تحلیلی باقی خواهد ماند.
در نهایت، «بازی مرکب» نه صرفا یک اثر تلویزیونی موفق، بلکه بیانیهای هنری است که در قالب سرگرمی، فریادی از دل جامعه معاصر را به گوش جهانیان میرساند. در جهانی که مرز میان بازی و واقعیت، رقابت و قتل، سرمایه و مرگ، هر روز باریکتر میشود، صدای چنین آثاری بیش از هر زمان دیگر ضروری به نظر میرسد.