sobhe-no.ir
2152
چهارشنبه، ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
5
مصوبه مجلس برای حمایت از ایرانیان خارج‌نشین چیست؟

گامی به سوی بازگشت سرمایه و نخبگان

جوکار در گفت‌وگو با «صبح نو» مطرح کرد؛ لایحه حمایت از ایرانیان خارج کشور، راهی برای بازگشت نخبگان به وطن

محمدصالح سلطانی فعال رسانه‌ای

فعال‌شدن قوی‌ترین سامانه پدافندی ایران در بیت رهبری

روایتی از مراسم بزرگداشت شهدای اقتدار با حضور رهبر انقلاب

صبح نو

محمدصالح سلطانی فعال رسانه‌ای

فعال‌شدن قوی‌ترین سامانه پدافندی ایران در بیت رهبری

روایتی از مراسم بزرگداشت شهدای اقتدار با حضور رهبر انقلاب

فعال‌شدن قوی‌ترین سامانه پدافندی ایران در بیت رهبری
روایتی از مراسم بزرگداشت شهدای اقتدار با حضور رهبر انقلاب

حسینیه امام ‌خمینی (ره)، جماران شده‌ است امروز. انگار تاریخ سی‌وچندسال را برگشته عقب و رسیده به روزی در دهه‌ شصت؛ وسط روزگاری که شهید پشت شهید در کوچه‌ها تشییع می‌شد و مردم زیر لب می‌خواندند: «گلبرگ سرخ لاله‌ها، در کوچه‌های شهر ما، بوی شهادت می‌دهد.» زمان و مکان به هم خورده در صبح روز هفت مرداد صفر چهار حسینیه‌ امام‌ خمینی (ره). مو نمی‌زند با جمارانِ روزگار جنگ تحمیلی. امروز خانواده شهدا هم میزبان‌اند و هم مهمان. بوی گل سرخ تمام حسینیه را پر کرده. کمی که دقت می‌کنم می‌فهمم این، بوی بهشتیِ تمثال شهدایی است که روی دست پدر و مادر و خویشانِ خود، مهمان بیت رهبری شده‌اند. پدری با دستانی پینه‌بسته و پیشانی چروک از غم، دارد برای خبرنگاری داستان زندگی شهیدش را تعریف می‌کند؛ جوان پاسداری متولد 1369 که شُهره بوده به نظم و حسن خلق؛ شهید حسین قربانی. سر که می‌چرخانم می‌بینم پسر خردسالی عکس پدر را سر دست گرفته و بالا برده و از عکاس‌ها دلبری می‌کند. چهره‌های آفتاب‌سوخته و چشم‌های نمناک گواه‌اند بر رنج مقدس این خانواده‌های نورانی. اما نه در میان خطوط چهره و نه در دلِ کلامشان خبری از غم نیست. آن‌ها سوگوار هستند، اما مصیبت‌زده، نه. از شهیدانشان که حرف می‌زنند لبخندی محو اما دلنشین روی صورتشان پیدا می‌شود و نگاهشان عمق می‌گیرد. همه‌جور خانواده شهیدی اینجا هست امروز. این را می‌شود از عکس‌هایی فهمید که روی دست مردان و زنان برافراشته شده. بیت امروز میزبان نمایندگانی از همه‌ خانواده‌ بزرگ و متکثرِ قهرمانان دفاع ملی 12روزه  است. اینجا نه فقط بیت رهبری که گلزار خاطره‌ شهداست انگار.
یکی، دو ساعتی زودتر از آغاز مراسم رسیده‌ایم اما حسینیه تقریبا لب‌به‌لب است. دقایقی را به تلاش برای پیداکردن یک جای خوب می‌گذرانم و توی موج جمعیت می‌افتم و می‌نشینم کنار جمعی از پدران شهدا. بزرگی از خانواده‌ شهیدان ساداتی کنارمان نشسته که در این جنگ 6 شهید داده؛ از همه سن. داغ این پدر را ضرب می‌کنم در خاطراتی که از تک‌تک عزیزانش داشته و حتی در تصور عمق رنجِ او، کم می‌آورم. این مردمان از کجا آمده‌اند؟ به چه نیرویی متصل‌اند که رنج را مثل موم نرم می‌کنند و از آتشِ جنگ، حماسه‌ صبر بیرون می‌کشند؟ این چه مکتبی ا‌ست که هرچه بیشتر شهید می‌دهد٫ زنده‌تر می‌شود؟ این مردان و زنان دعای مستجابِ کدام بنده‌ مقربِ خدا هستند که جان می‌دهند اما باور، نه؟... حیرت‌زده‌ این احوالاتم و مدام در حال جابه‌جاشدن و کلنجاررفتن با فضاهای اطراف، بلکه بتوانم جای مناسبی برای خودم دست‌وپا کنم. هم‌زمان با ورود مسئولین به حسینیه، یک صندلی سبزرنگ می‌آورند و می‌گذارند در همان محل همیشگی نشستن آقا که امیدِ ما برای دیدارشان را چندبرابر می‌کند. ظاهرا البته بنا بر سخنرانی ایشان نیست و این مجلس بزرگداشت برای شهدای اقتدار، به میزبانی و در حضور ایشان برگزار می‌شود. میزانسن برنامه کاملا شبیه مجلس ختم است. آقای گلپایگانی و چند نفر دیگر از مسئولین دفتر آقا جلوی ورودیِ ایستاده‌اند و از مهمانان استقبال می‌کنند. این طرف و نزدیک صندلیِ سبزرنگ هم مسئولینِ حاضر، گرم قرآن ‌خواندن‌اند. ما هنوز امیدواریم به حضور آقا؛ این هم غنیمت بزرگی‌ است که برای مایی که در روزهای پس از این جنگ، هر روز دلمان برای آقا تنگ می‌شود.
چند نفری تلاش می‌کنند از جمعیت شعار بگیرند و شعارهای مشهور را پژواک می‌دهند توی فضای حسینیه. صدای بلندِ بچه‌های کوچک از قسمت خانم‌ها شنیده می‌شود که با لحن کودکانه‌ای می‌پرسند «آقای خامنه‌ای، کجایی؟» هر تحرک  عکاس‌ها و هر جنبش خبرنگاران جمعیت را نیم‌خیز می‌کند به سویِ درِ کوچکی که همیشه محل ورود آقا به حسینیه بوده. رأس ساعت 10 قاری قرآن پشت تریبون می‌رود و مراسم را رسما آغاز می‌کند؛ با تلاوتی معنادار از آیات شریفه‌ 21  تا 23 سوره احزاب. از «لقد کان لکم فی رسول‌الله اسوه حسنه» آغاز می‌کند و در «من المومنین رجال صدقوا» خاتمه می‌دهد. قرائتش که تمام می‌شود باز نیم‌خیز می‌شویم سمت جایگاه به امید ورود آقا. صف مسئولان حاضر حسابی پروپیمان است. از سید حسن‌ آقای خمینی و دکتر عارف و دکتر لاریجانی تا بسیاری از وزرای دولت و چهره‌های مشهور ورزشی و هنری که از میان‌شان حسین عبدی، بهنام محمودی، شهربانو منصوریان، انسیه شاه‌حسینی، علیرضا دبیر و بهمن دان را می‌شناسم. ساعت از 10:30 گذشته و خبری از حضور آقا نیست. موقع ورود، یکی از همراهان می‌گفت به احتمال 99 درصد خود آقا حضور پیدا نمی‌کنند. رعایت تمهیدات امنیتی از هر چیزی مهم‌تر است، اما همه‌ ما مهمانانِ امروزِ بیت خداخدا می‌کنیم که تمهیدات امنیتی با حضور آقا در این مراسم هم‌جهت شوند و بی‌بهره از تماشای روی ماه ایشان، حسینیه را ترک نکنیم.
قاری دیگری شروع می‌کند به قرائت. حدود 10 دقیقه قرآن می‌خواند و با «صدق الله»اش دوباره همه‌ توجهات می‌رود سمت درِ جلوِ سمتِ راستِ حسینیه که لنز دوربین عکاس‌ها هم به همان سو خیره شده. سروصدا زیاد  می‌شود و تمام کسانی که جلوی من هستند روی پا بلند می‌شوند. اما باز هم کسی وارد نمی‌شود. مداحی پشت تریبون می‌رود و شعری خوش‌مضمون را آغاز می‌کند، اما جمعیت روی پا بند نیست. زاویه‌ دیدم تنگ شده و دقایقی از شعرخوانی مداح نگذشته، با صدای بلند یکی از کودکان که فریاد می‌زند «آقا... آقا اومد» می‌فهمم امیدواری‌مان بی‌دلیل نبوده. آقا نه از سمت مورد انتظار ما، بلکه از سمت دیگری وارد می‌شوند و فریاد «حیدر حیدر» طنین می‌اندازد توی کل حسینیه. به زحمت از میان جمعیت معبری باز می‌کنم برای چشم‌هایم. چهره‌ آقا را قاب می‌گیرم و بی‌اراده لبخند می‌زنم. سر که می‌چرخانم، می‌بینم حسینیه ستاره‌باران شده؛ هر خانواده شهیدی اینجا هست تصویر شهیدش را سر دست گرفته و به آقا نشان می‌دهد. حالا این حسینیه کهکشانی می‌شود برای خودش؛ با درخشش تصویر قهرمانانی که به تعبیر رهبر، ستاره‌اند و «با این ستاره‌ها می‌شود راه را پیدا کرد.»
حالا مداح هم جانِ تازه‌ای گرفته. توی شعرش از این می‌گوید که انرژیِ هسته‌ایِ ما عشق است و مرکز غنی‌سازی‌اش، بارگاه امام هشتمِ. خوب توانسته دغدغه‌های امروز مردم را به نظم بکشد. در آخرِ شعرخوانی‌اش، اما به اقتضای احوالات جمع و مناسبتِ تقویم، گریزی به روضه حضرت رقیه (س) می‌زند و داغ‌های خانواده شهدا را به روایت حماسه‌ عاشورا جلا می‌دهد.
قاری سوم حامد شاکرنژاد است. از راه دور سلامی به آقا می‌کند و اشاره‌ ایشان را گرفته‌نگرفته، خیز بر می‌دارد برای دیدارِ از نزدیک که یک محافظ جلویش را می‌گیرد، اما وقتی تأیید آقا را می‌بیند، او را رها می‌کند تا شاکرنژاد هم مثل محمود کریمی توفیق  دست‌بوسی و گفت‌وگوی نزدیک با رهبر را پیدا کند و احوالاتش، مایه‌ حسرتِ ما چندصدنفری شود که لبخندهای میان او و آقا را از این فاصله تماشا می‌کنیم. شاکرنژاد هم مثل همیشه در اوج است و با تلاوتش، روح حسینیه را تازه می‌کند و تریبون را که تحویل می‌دهد؛ رفت‌وآمدها در نزدیکی محل نشستن آقا زیاد می‌شود. حدس می‌زنیم ایشان می‌خواهند بروند، اما نه.... ماجرا چیز دیگری است.
آقا چند جمله در گوش آقای رفیعی می‌گویند و از جا بلند می‌شوند و  درخواست میکروفون می‌کنند. چشم‌های ما گرد شده و با حیرت از هم می‌پرسیم «یعنی قراره صحبت هم کنند؟» و بله. وقتی از  صندلی بلند می‌شوند همه به احترام ایشان برمی‌خیزیم و با شعار «حیدر حیدر» همراهی‌شان می‌کنیم. درخواست می‌کنند بنشینیم. خودشان اما می‌ایستند کنار یکی از ستون‌ها، رو به جمعیت و با همان صدای شش‌دانگِ پرطنین «بسم‌الله الرحمن الرحیم» می‌گویند؛ از آن بسم‌الله‌ها که دشمن توی تلفظ «حاء» غلیظش باید حساب کار خود را کند.
آقا، اول غرض برگزاری جلسه که گرامیداشت شهدای جنگ تحمیلی اخیر است را بیان می‌کنند و به خانواده شهدا تسلیت می‌گویند. بعد تأکید می‌کنند که این جنس حوادث در تاریخ پس از انقلاب تازگی نداشته و چه در سال‌های دفاع مقدس و چه قبل و بعد از آن، دشمن برای ضربه‌زدن به کشور از هیچ تلاشی دست نکشیده. تأکید مکررشان اما بر دو کلیدواژه است: دین و دانش. آقا می‌گویند دشمن با دینداری مردم ایران و پیشرفت علم و دانش در این کشور مشکل دارد و هر چیز دیگری که می‌گوید، بهانه است. یک جمله کلیدی هم در میان بیانات‌شان هست که شاید واضح‌ترین پیام این جنگ 12روزه به جهان باشد: «جمهوری اسلامی استحکام بی‌نظیر پایه‌های نظام و کشور خود را به دنیا نشان داد.»
بیش از محتوای بیانات آقا، من محوِ فرمِ این لحظه‌ام. نگاهم از میان نفرات ردیف جلویی عبور می‌کند، فیلمبردار را دور می‌زند و تصویر مردی هشتادوچندساله را قاب می‌گیرد که بدون عصا ایستاده، میکروفون دست گرفته و با صدایی استوار دارد برای عزادارانِ اربعینِ شهدایِ جنگ تحمیلی 12روزه سخنرانی می‌کند. مستقل از اینکه ایشان چه می‌گویند، همین قاب و همین سخنرانی ایستاده‌ کنار ستون خودش هزار هزار کلمه پیام است به دشمن. آقای ما علاوه بر همه‌ کمالاتشان، کارگردان بسیار خوبی هم هستند و این را وقتی مطمئن می‌شوم که این نمای سینماییِ مبهوت‌کننده را خلق می‌کنند. آن 10 دقیقه سخنرانی آقا برای من مثل نشستن در دلِ صحنه‌ باشکوه‌ترین فیلمی بود که یک سینه‌فیل می‌تواند روی بهترین پرده‌های جهان با بالاترین کیفیت فنی تماشا کند؛ فیلمی به کارگردانی رهبری که حتی اگر تمام دنیا در برابرش بایستند، نه صدایشان می‌لرزد و نه از معرکه کناره می‌گیرند؛ چون «خدا» را دارند و به یاریِ پروردگارشان باورمند هستند.
با خودم فکر می‌کنم همین صلابت خداباورانه‌ آقا بزرگ‌ترین و پیشرفته‌ترین سامانه‌ پدافندی ما در مقابله با هر دشمن است و این‌طور اگر نگاه کنیم، حسینیه امام ‌خمینی (ره) امروز بزرگ‌ترین پایگاه پدافندی ایران است.
آقا حوالی 10:40 وارد حسینیه شدند و 11:20 «والسلام علیکم» را می‌گویند و می‌روند. این چهل دقیقه حضور در مراسم چهلم شهدای اقتدار، همه‌ ما را کیفور کرده. بیشترِ حاضران با رفتنِ آقا ذره‌ذره حسینیه را ترک می‌کنند. بیرون و نزدیکِ در خروج، امیر سیاریِ ارتش ایستاده و خانواده شهدا یکی‌یکی سراغش می‌روند و تصویر شهیدشان را نشان او می‌دهند و از امیر می‌خواهند انتقام فرزندشان را بگیرد. او هم با روی باز از همه استقبال و آن‌ها را دلگرم می‌کند. کمی جلوتر برادر شهیدان حسن و محمد باقری را هم می‌بینم. سراغشان می‌روم و عرض ادبی می‌کنم به نماینده‌ خانواده‌ای که همه‌ ما به نبوغ و درایت‌شان مدیونیم. حال همه خوب است و زیر این آسمان داغ و وسط گرمای خرماپزانِ تهران، چهره‌ها چیزی جز یک بهجت عمیق و درونی را نمایان نمی‌کند. شجاعت و درایتِ آیت‌اللهِ عزیزِ ما دوباره چشم و دل ملت ایران را منور کرد تا سه‌شنبه هفتم مرداد 1404 هم برود بنشیند کنار روزهای ماندگار تاریخ انقلاب؛ روزی که بیت رهبری جماران شد، گلزار شهدا شد، سامانه پدافندی شد و دست آخر خورشیدی شد که قلب ایرانیان را گرم کرد، گرم و روشن.

 

captcha
شماره‌های پیشین