سریالهای ماورایی و فیلمنامههای تکراری
ایرانیها پیش از این نیز چندین و چند بار تجربه تماشای آثاری را داشتهاند که درباره موضوعات ماورایی بوده است؛ سریالهایی که درباره ارتباط با جهان بعد از مرگ، برزخ، فرشتگان ملکوتی، عالم غیب و حتیاحضار روح ساخته شده بودند. «او یک فرشته بود» قصه زندگی شیطان در قالب یک زن بود که زندگی یکخانواده را به سمت نابودی میکشاند.
«پنج کیلومتر تا بهشت» ماجرایی ماورایی درباره پسری بود که پس از به کما رفتن با روح دختری آشنا شد که زندگی نباتی داشت و جسمش جایی به فاصله پنج کیلومتری تا بهشت زهرا افتاده بود. «اغما» سریال دیگری بود که در آن شخصیتی به نام «الیاس» با ظاهری مذهبی و ادعای عرفان و کرامت حضور داشت،اما در حقیقت شیطان بود. «سقوط یک فرشته» نیز داستان دو دوست را روایت میکرد که پای یک شیطان در قالب پسری جوان به زندگی یکی از آنها باز شد و آرامش و حضور را از آنان دور کرد.
«ملکوت»، «احضار»، «روز حسرت» و... سریالهای دیگری بودند که تقریبا تمام آنها در ایام ماه رمضان از آنتن صداوسیما پخش میشدند تا در روزهای روزه و عبادت، عقوبت الهی و جهان باقی را به مردم یادآوری کنند. سریالهایی که میزانسن تاریک آنها با سایههای زیاد و نورپردازی محدود، فضایی دلهرهآور، رازآلود یا گاه غمانگیز را برای مخاطب ترسیم میکردند. کارگردانان این آثار، حتی گاهی از میزانسنهای اکسپرسیونیستی کمک میگرفتند؛ میزانسنهایی که با نورپردازیهای تند و رنگهای اغراقآمیز در قاب تصویر، صحنه را برای تماشاگر ترسناک میکرد و مفاهیم مرگ، آخرت، عدالت و سرنوشت را در دل یک داستان تیره و تاریک ارائه میداد.
مرگ و برزخ؛ اینبار از قاب طنز!
«اجل معلق» جدیدترین سریالی است که به سراغ جهان ماورایی و موضوع حساس ارتباط با عالم غیب رفته است، اما نه به مناسبت ماه رمضان، نه از آنتن صداوسیما و نه با فضایی تاریک و ترسناک! تبریزی از همان قسمتهای ابتدایی نشان میدهد که مخاطبان قرار نیست بار دیگر با فیلمنامه تکراری «یک شیطان در قالب انسان» یا «یک روح سرگردان» روبهرو باشند. او در این سریال، مرگ، برزخ و آخرت را از میان دو انگشت «طنز» و «درام» برای مخاطب خود بازنمایی میکند.
علیرغم همه انتقادهایی که از ابعاد مختلف ممکن است متوجه این سریال باشد، دستکم مخاطب ایرانی این فرصت را دارد که فیلمنامه و سناریوی جدیدی را تجربه کند، آن هم در حوزهای عرفانی که پیش از این گرفتار تکرار و تقلید شده بود.
چالش کارگردان و بیننده؛ خنداندن و خندیدن به مرگ!
در جامعه مذهبی که حساسیت نسبتا شدیدی نسبت به باورهای اعتقادی وجود دارد، در هم آمیختن مفاهیم دینی و عرفانی با سناریویی طنز و پر از شوخیهای اجتماعی، کار سادهای نیست و چالشهای زیادی دارد؛ اما اجل معلق تا اینجای کار توانسته به خوبی فکاهه و فلسفه را کنار هم قرار دهد بدون آنکه مرز هر کدام از آنها خدشه چندانی ببیند.
تماشای سریالی که «مرگ» را از دریچه طنز اجتماعی بازنمایی میکند، برای مخاطب ایرانی شاید یک چالش باشد. «اجل معلق» در این سریال بهعنوان یک فرشته ملکوتی معرفی میشود که با وسیلهای شبیه یک تبلت با عالم غیب در ارتباط است، انگشت اشارهاش را کنار گوش راستش میگیرد و با «بالا» حرف میزند و در دیالوگهایش از اصطلاحات عامیانه استفاده میکند. این قابها شاید در ابتدای سریال ترکیب ناهمگن و نامأنوس جلوه کند و برای تماشاگری که به سریالهای ماه رمضانی خو گرفته، خرق عادت است؛ اما مخاطب به مرور از این چالش عبور میکند، با سناریو ارتباط میگیرد و پیامهای عمیقتری را از فیلمنامه دریافت میکند.
تصمیمهای ما و داوود
طولی نمیکشد که تماشاگر، خودش را «داوود» میبیند، شخصیت اول این سریال که در مواجهه با مشکلات متعدد زندگیاش، از اعماق وجود آرزوی مرگ میکند، اما وقتی مرگ بالای سرش میرسد پشیمانمیشود و التماس میکند که قدری دیگر زنده بماند.
البته گروهی معتقدند رضا عطاران در نقش داوود مانند سریالهای درخشان دیگرش نقشآفرینی چشمگیری نداشته و مخاطب را به وجد نمیآورد، اما نمیتوان کتمان کرد که او با همان بازی سادهای که ایفا میکند خندههای زیادی در طول سریال از بیننده میگیرد.
عطاران به خوبی داوود را مقابل دوربین ساخته است؛ مردی میانسال، خانوادهدوست، بیپشتوانه، اما پر از آرزو، مردی که گرچه ذات مهربان و مثبتی دارد، ولی بیپولی و فشارهای اقتصادی و اجتماعی او را در دوراهی راه و بیراهه، به سمت بیراهه میکشاند. داوود، نماد انسانهای بسیاری در این جامعه است که هر روز بارها و بارها بین دو راهی حق و باطل گرفتار میشوند. داوود در این سریال بر سر دوراهیها هشدارهای فرشته را به وضوح میشنود که دلسوزانه التماسش میکند راه درست را انتخاب کند و از گناه به دور بماند؛ فرشتهای که سمبل وجدان پاک است، اما داوود باز هم در عالم محاسبات انسانی خود، انتخاب راه درست را غیرممکن و آلوده شدن به خطا را، ناچاری محض میداند. همذاتپنداری با داوود مخاطب را به یاد دوراهیهای زندگی و تصمیماتی بزرگ میاندازد که یا دنیا را برایش شیرین میکند یا آخرت را!
خدا عاشق داوودهاست!
استفاده از طنز در فضاهای جدی، ممکن است برای برخی مخاطبان کمی غیرمنتظره و حتی ناخوشایند باشد، اما کارگردان موفق و فیلمنامه قوی میتواند این تضاد را به خصیصه این اثر تبدیل کند و در نهایت مخاطب را با مفاهیم و ارزشهای اخلاقی و انسانی که در میان مرگ و زندگی قرار دارند مواجه سازد.
فیلمنامه، پیامهای فلسفی ظریف قابلتوجهی را در خود گنجانده است. برای مثال علاقه شدید خداوند به انسان آنجا به تصویر کشیده میشود که در کشمکشها و جدلهای لفظی بین فرشته اجل و داوود، «عالم غیب» یا همان «بالا» همیشه طرف انسان را میگیرد و به اجل معلق تذکر میدهد. هرچند در دیالوگهای داوود و اجل معلق، این داوود است که عصبانی میشود و بدون اینکه جایگاه فرشته الهی را در نظر بگیرد، با او با تندی و کنایه حرف میزند، اما باز هم وقتی داوود رو به آسمان اعتراض میکند: «دیدی به اشرف مخلوقات چه گفت؟» اجل معلق از طرف بالا تذکر جدی دریافت میکند و از داوود عذرخواهی و دلجویی میکند.
اجل معلق جان دوباره میخواهد
با گذشت بیش از دوازده قسمت از پخش «اجل معلق» نشانههایی از فرسایش طنز در این سریال به چشم میخورد. این سریال اگرچه شروعی امیدوارکننده داشت، اما حالا نشانههای خستگی و تکرار در بافت آن نمایان شده است. موقعیتهای کمیک که در ابتدا با خلاقیت و ظرافت به تصویر کشیده میشدند، به تکرار نزدیک شدهاند. شوخیهایی که طراوت داشتند و با هوشمندی طراحی میشدند، حالا بعضا رنگ و بوی کلیشه گرفتهاند و به نظر میرسد تیم نویسندگی برای فرار از این تکرار، گاهی ناچار به سراغ طنزهای دمدستی، زرد و سطحیترحرکت میکنند.
طنزی که در آغاز پیوندی ظریف با مفاهیم فلسفی و حتی دینی داشت، در قسمتهای اخیر بر مدار تکرار میچرخد و به جای خلق خندههای فکر برانگیز، به لبخندی گذرا از مخاطب بسنده کرده است. این عقبنشینی، از جذابیت اثر میکاهد و تماشاچی را دلسرد میکند. این نگرانی از آن جهت جدیتر است که «اجل معلق» شاید نخستین اثر طنزی است که مستقیم به موضوعاتی نظیر مرگ، برزخ و آخرت پرداخته است.
این جایگاه پیشگامانه، توقع مخاطب را بالا برده و مسئولیت سازندگان را سنگینتر کرده است. اگر این طنز به ورطه شوخیهای دمدستی بیفتد، دیگر تفاوتی با آثار معمولی نخواهد داشت. هر لغزش به سمت شوخیهای سطحی، سرمایهای که این سریال در قسمتهای نخستین اندوخته بود را از بین میبرد و آن را در ردیف همان کمدیهای مصرفی قرار میدهد که تنها برای پر کردن اوقات فراغت ساخته میشوند.
در روزگاری که بازار سریالهای خانگی پر شده از طنزهای زرد و لحظهای، «اجل معلق» این فرصت را دارد که راهی متفاوت برود و مخاطب را تا پایان با خود همراه نگه دارد. سازندگان «اجل معلق» اگر میخواهند این اثر تا پایان همان راه متفاوتی را که آغاز کرده ادامه دهد، باید جسارت ترک عادتهای رایج در کمدی ایرانی را داشته باشند و ظرفیتهای تازه در طنز خود خلق کنند.
پایان «اجل معلق» اگر به اندازه نقطه آغازش فکرشده، بکر، باطراوت و تأملبرانگیز باشد میتواند به الگویی برای ساخت آثار طنز با رویکرد فلسفی و معنوی تبدیل شود و در نقطه مقابل اگر روی دور تکرار پیش برود و انتهایی دمدستی داشته باشد، در حافظه مخاطب بهعنوان تجربهای ناموفق ثبت خواهد شد.
«اجل معلق» علیرغم همه نقدهای فنی و محتوایی، سناریویی تفکربرانگیز و ساختاری نوین دارد که تماشاگر را به تفکر درباره مرگ، زندگی و معنای آن دعوت میکند. این اثر در روزگاری که طنزهای زرد و اروتیک در بازار فیلم و سریال جولان میدهند، توانسته در فضایی انتزاعی و روشن، مفهوم مبهم و تاریک مرگ را پیش چشم مخاطب بیاورد و یادآوری کند که هرکس در هر جایگاه اجتماعی باید هر لحظه آماده ملاقات با اجل باشد و یادآوری میکند که هرچقدر زندگی سخت باشد، باز هم وقتی فرشته مرگ برسد، انسان به دامان زندگی چنگ میاندازد؛ به شرط آنکه در ادامه مسیر ساخت سریال به تلههای بیشمار آثار طنز، گرفتار نشود. با همه اینها اثر کمال تبریزی، نیازمند جان دوبارهای است تا از سرنوشت مشابه بسیاری از آثار ناتمام و پرادعا پیدا نجات پیدا کند، از «شروعی پر سروصدا، اما پایانی کمرمق.»