sobhe-no.ir
2179
شنبه، ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
5
سقوط آزاد دولت نپال در مدت 48 ساعت؛

در نپـــال چه می‌گذرد؟

تمجید رهبر انقلاب از « موسی کلیم الله»: عالی بود

حاتمی‌کیا: من یک سربازم

صبح نو

تمجید رهبر انقلاب از « موسی کلیم الله»: عالی بود

حاتمی‌کیا: من یک سربازم

ابراهیم حاتمی‌کیا خودش را مأمور و سربازی می‌بیند که توسط فرمانده‌اش به پروژه‌ موسی (علیه‌السلام) مکلف شده؛ برای همین هم وقتی مقدمات اولیه‌ نسخه‌ سینمایی موسی (علیه‌السلام) آماده شد، دل‌نگران و مضطرب و قبل از همه آن را برای فرمانده به نمایش درآورد. حالا هم بعد از رضایت او، نفسش خیلی باز شده و خوشحال از اینکه مقدمه‌ مأموریتش با موفقیت انجام گرفته و می‌رود که یک شروع قدرتمندانه را برای نسخه‌ تلویزیونی موسی رقم بزند. با او در یکی از روزهای گرم تابستان به گفت‌وگو نشستیم، در سوله‌ دم‌کرده‌ای که پر بود از وسایل و آکسسوار پروژه. از «موسی» (علیه‌السلام) سخن گفتیم و اهمیتش و آورده‌هایش برای ایران امروز و «مهاجر» و فرماندهان شهیدی که با بغض از آن‌ها سخن می‌گفت و پایان شیکی که برای خودشان رقم زدند. در نهایت، آرزوی اینکه عاقبت او هم به‌عنوان یک سرباز، ختم به شهادت شود.  رسانه‌ KHAMENEI.IR به‌ مناسبت روز ملی سینما در گفت‌وگوی تفصیلی با آقای ابراهیم حاتمی‌کیا کارگردان برجسته سینمای ایران به بررسی چگونگی شکل‌گیری و ادامه پروژه‌ فیلم سینمایی «موسی کلیم‌الله» روایت‌هایی درباره سابقه تعاملات این کارگردان سینما با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از جمله دیدار اخیرش با رهبر معظم انقلاب پس از نمایش فیلم برای ایشان و نکاتی درباره جنگ ۱۲ روزه اخیر پرداخته است که بخش‌هایی از این گفت‌وگو در ادامه می‌آید.
 برای شروع گفت‌و‌گو، لطفا مقداری درباره‌ زمینه‌ها و چگونگی شکل‌گیری پروژه‌ فیلم سینمایی «موسی کلیم‌الله» توضیح بدهید.
من داشتم در مورد حاج قاسم کار می‌کردم؛ حدود شش ماه وقت گذاشته بودم و داشتم درباره‌ عملیات بوکمال کار می‌کردم و تقریبا ساختار کار و فیلم‌نامه را به دست آورده بودم که یک موانعی به دلیل آن موقعیت‌ها جلوی پایم افتاد که حالا نمی‌خواهم در موردش حرف بزنم. بعد، قصه‌ حضرت موسی به من پیشنهاد شد که ما خبر داشتیم آقای سلحشور - خدا رحمت کند ایشان را! - قرار بود کار کند و بعدا آقای شورجه قرار بود کار کند، ولی ایشان هم مشکل پیدا کرد و نتوانست ادامه بدهد، لذا این کار بر زمین مانده بود. به یک عده‌ای هم گفتیم، گفتند ما نمی‌توانیم بیاییم یا اگر بیاییم هم یک شرط ‌و شروط‌هایی داریم که به من برخورد؛ یعنی دلخور شدم که باید منت بکشیم که در یک چنین حوزه‌ای که حوزه‌ قرآنی است و در مورد حضرت موسی است، کار شود.
بنابراین، من یک بله‌ کوچکی گفتم، منتها با خودم می‌گفتم تو فیلم‌ساز قصه‌های اجتماعی در مورد نسل جنگ حساب می‌شوی و حالا داری می‌آیی در یک حوزه‌ای که اصلا مال تو نیست! این جهان سینمای تاریخی و مذهبی چیزی است که من در آن اصلا هیچ تجربه‌ای ندارم و کار نکرده‌ام. این‌ها دغدغه‌های من بود و به همین خاطر تردید داشتم، ولی تمام این‌ها با اذنی که از شخص رهبر انقلاب گرفتم برطرف شد؛ یعنی به خود آقا نامه نوشتم و از ایشان خواستم که به من راهنمایی بدهند که آیا من در این پروژه‌ حضرت موسی بایستم یا نه. لذا از خود آقا اذن خواستم، ایشان هم نظر دادند؛ حالا جزئیاتش الان دقیق یادم نمی‌آید، ولی یک چیزی نوشته بودند و اشاره کرده بودند که خوب است کار کنید و حتما شما در این کار باشید. بنابراین، من دیگر مأمور شدم. من هم آدم مأمور و سربازی هستم که به من مأموریت می‌دهند و می‌فهمم چه کار باید کنم و وارد این عرصه شدم؛ عرصه‌ فیلم حضرت موسی.
برای آزمایش خودم هم باید حتما یک فیلم می‌ساختم؛ چون شنیدم بعضی گفته بودند چرا فیلم سینمایی می‌سازد، برود سریال بسازد! من اینجا آن جوک مشهور را به بعضی‌ها باید بگویم که گفتند یک اسبی تماس گرفت با یک سیرکی و اعلام کرد برای من در این سیرک کار هست که بیایم آنجا کار کنم، آن طرف پرسیده بود که خب تو چه کاری بلدی، گفته بود احمق من دارم با تو حرف می‌زنم، یک اسب دارد با تو حرف می‌زند! واقعیت این است که اصلاً کسی متوجه نبود که من دارم در یک محیط بسته‌ چندمتری کار می‌کنم و در این فضا من باید یک جهان پیچیده و بزرگ را توضیح بدهم. یک وقت فقط بحث تکنیک است، اما یک وقت هست که بحث‌های معرفتی و دینی هم در کنار آن تکنیک است؛ من باید این‌ها را با هم ممزوج کنم و برای مخاطبی که انواعش را دیده نمایش دهم؛ به‌خصوص در مورد حضرت موسی که تا دلتان بخواهد، از سال‌ها ۱۹۶۰ به بعد یا حتی قبل‌تر از آن، غرب کار کرده، سریال‌ها ساخته، فیلم‌ها ساخته.
خب من در این فضا دارم نفس می‌کشم و می‌خواهم برای اولین بار یک فیلمی بسازم که قصه‌اش را باید از قرآن و روایات اهل‌بیت استخراج کنم و بگویم؛ به طوری که هم باید جذابیت‌های بصری داشته باشد، هم جذابیت‌های دراماتیک داشته باشد که قصه بگویم، مانند همان چیزی که خدابیامرز آقای سلحشور با آن زبان توانست این کار را کند و آن تأثیر را روی مردم بگذارد. خب این مسأله کارمان را سخت می‌کرد؛ یعنی من چند عامل را باید رعایت می‌کردم، ولی چه کنیم با دوست نادان و دشمن آگاه که انگولک می‌کرد که «نه، این‌ها بخوربخور است، این‌ها دارند ماهی فلان قدر پول می‌گیرند!»

 با همه‌ این سختی‌هایی که بخشی از آن‌ها را توضیح دادید و ممکن بود این سختی‌ها کارنامه‌ فیلم‌سازی شما را هم تحت تأثیر قرار دهد، چرا پای ساخت این کار ماندید؟ 
جهت اطلاعتان، من باید بگویم که ان‌شاءالله یک ماه دیگر می‌خواهیم سریالش را شروع کنیم. پنج سال است که من سر این کارم. من آدمی بودم که در یک سال، دو فیلم می‌ساختم؛ آدمی هستم که یک سال در میان، یک فیلم می‌سازم و فیلم‌هایم هم معمولا فیلم‌های مؤثری است و در ذهن‌ها می‌ماند. بااین‌حال، من پنج سال حوصله کردم و سر این کار ایستادم، فقط به نیت اینکه سرباز آقا هستم و آقا گفته پای این کار بایست. ایشان کارهای قبلی من را دیده بودند. من برای چمران پیش آقا رفتم، برای فیلم‌های دیگر هم رفتم، ایشان هم خیلی محبت کردند و نظراتشان را به‌طور دقیق دادند. از فیلم «مهاجر» شروع کنیم؛ آن موقع که فیلم‌ها را با آپارات پخش می‌کردند، من در سال ۱۳۶۸ با فیلمم رفتم حسینیه‌ امام خمینی پیش آقا و نظراتشان را بابت فیلم گرفتم؛ یعنی سی و چند سال است که ایشان با من و این فیلم‌سازی آشنا هستند.
همه‌ این‌ها را می‌گویم، اما دوست داشتم هر جوری شده این کار را پیش ببرم؛ غیر از اینکه با خودم می‌گفتم آیا حاتمی‌کیا می‌تواند فیلم مذهبی بسازد، آیا حاتمی‌کیا می‌تواند فیلم تاریخی بسازد، آیا حاتمی‌کیا می‌تواند با شیوه‌ تکنیک جدیدی که در ایران تجربه نشده، آن زبان قصه را روایت کند - همه این‌ها را بگذار یک طرف - می‌گفتم آیا حاتمی‌کیا می‌تواند فیلمی بسازد که آقا از آن خوشش بیاید و از آن تعریف کند یا حداقل بدش نیاید؟ این یکی برایم خیلی اهمیت داشت. تا اینکه فیلم آماده شد و من با همه‌ قوا، به همراه یاور دل‌خسته‌ خودم آقای سید محمود رضوی - که در این کار همراه ما بود - فیلم را به‌ سرعت به آقا رساندیم که قبل از اینکه کسی ببیند، اول ایشان ببینند.

 یعنی ایشان اولین نفر بودند که این فیلم را دیدند؟ 
 بله؛ چون بحث، بحث فیلم‌های عادی من نبود که بگویم حالا یک فیلمی است که ما ساخته‌ایم، یا خوششان می‌آید یا ممکن است چندان برایشان مسأله نباشد؛ نه، این مأموریتی بود که به من داده بودند و مأموریتم را باید به یک جواب می‌رساندم. من یک آزمایشی کرده بودم، حالا می‌خواهم ببینم نظر آقا نسبت به این آزمایش چیست؛ آیا به اهدافش رسیده یا نرسیده.

 ایشان وقتی فیلم را دیدند، نظرشان چه بود؟ البته از نوع حال‌وهوایی که شما دارید مشخص است که از بازخورد ایشان خیلی نیرو گرفته‌اید.
 من هیچ وقت کلمات و جزئیات در یادم نمی‌ماند ولی این را یادم هست که سه بار گفتند «عالی بود» و نفس من باز شد. ببینید! وقتی می‌گفتند آقای میرباقری دارد فیلم مختار را می‌سازد و هفت سال برای ساختن آن وقت گذاشته، من می‌گفتم گلی به جمالش، باید این آدم را طلا گرفت که هفت سال سر یک فیلم ایستاده. من یک‌ساله کار می‌کردم، ولی الان پنج سال است که در این فیلمم و هنوز پروژه‌ اصلی که سریال است کلید نخورده؛ یعنی من فقط داشتم آن آزمایش‌های اولیه را انجام می‌دادم. بعضی گفتند خب این فیلم سینمایی را ساختید، اما بهتر بود از اول می‌رفتید همان سریال را می‌ساختید. بابا! این اسب دارد حرف می‌زند؛ فهماندن این کار زحمت دارد.
من در طول این پنج سال، یک لحظه بیکار نماندم و با تمام قوا مشغول بودم؛ جمعه‌ها هم سر این کار بودم، کرونا هم گرفتم سر این کار بودم، با همین مختصات کار می‌کردم و کار را تعطیل نکردم. طبعا الان هم با این انرژی دارم وارد می‌شوم که ولی امرم، کسی که بالای سرم است، این آدم با آن مختصات مذهبی‌اش، با آن تعلقات مذهبی‌اش، با آن علمش، فیلم را می‌بیند و می‌گوید عالی است، عالی است، عالی است و اشاره می‌کند که همین را ادامه بدهید؛ نزدیک به این مضمون که بقیه‌اش را هم به همین خوبی بسازید. پس من دیگر باید کارم را شروع کنم.
 
  شما فرمودید از سال ۱۳۶۸ آپارات می‌گذاشتید و فیلم‌ها را برای آقای خامنه‌ای نمایش می‌دادید؛ یک مقدار از این روابطتان با رهبر انقلاب بگویید.
اولین‌بار که رفتیم خدمت ایشان، فیلم «مهاجر» را بردیم و به ایشان نشان دادیم. خدا رحمت کند آقای آوینی را! ایشان و یک عده‌ای دیگر از بچه‌ها همراه ما بودند که رفتیم حسینیه‌ امام خمینی - حسینیه هم تازه ساخته شده بود - خانم‌ها و آقایان حضور داشتند که یک پرده‌ سفید آنجا نصب کردند و فیلم را با آپارات پخش کردیم. سال ۱۳۶۸ بود که من این فیلم را ساختم. به‌هر‌حال، فیلم را گذاشتیم و آقا دیدند. فیلم «مهاجر» هم در زمان جشنواره خیلی گل کرده بود و به‌عنوان بهترین فیلم جشنواره معرفی شده بود و بین فیلم‌های شاخص آن زمان بود. من هم آن موقع فقط ۲۸ سالم بود؛ یعنی یک جوان تازه‌نفس در این عرصه بودم. خب آنجا تشویق آقا سر جایش بود، یک نظراتی هم داشتند که گفتند. می‌خواهم بگویم از سال ۱۳۶۸ تا الان نزدیک به ۳۴ سال این ارتباط ما با آقا در این مسائل ادامه پیدا کرده.   

 در طول این سال‌های فیلم‌سازی شما هم رفت‌وبرگشت‌ها و مسائل زیادی هم پیش آمده که به حضرت آقا ختم شده است.
 تا دلتان بخواهد! مثلا سر فیلم «از کرخه تا راین»، بعضی از دوستان رفته بودند تمام زورشان را زده بودند که از یک‌سری عزیزان جانباز امضا بگیرند که بگویند این فیلم به حیثیت ما ضربه می‌زند! به من خبر دادند که پانصد صفحه امضا جمع کرده‌اند که از آقا حکم بگیرند که فیلم را از اکران پایین بکشند! ببینید چه تصورهایی بوده. اما من هیچ وقت ندیدم که نظرات آقا نسبت به حوزه‌ هنر در این چیزها فرق کرده باشد و همیشه از یک ثباتی برخوردار بوده؛ در‌حالی‌که من چقدر با چپ‌ها بودم که راست شدند، راست‌ها دیدم که چپ شدند، چپ‌ها دیدم که برانداز شدند و انواع این‌ها آمدند درباره‌ ما نظر دادند.
در تمام این سال‌ها، آدم‌های مختلفی سر راه ما آمدند و در این ریلی که ما داشتیم حرکت می‌کردیم، دائما سنگ‌هایی سمت ما پرتاب کردند؛ هر دفعه یک بایدها و نبایدهایی برای ما تعریف کردند، هر دفعه یک مانعی گذاشتند که مثلا این را نبایست گفت و اصلا گفتن این‌ها اشکال دارد! یعنی مثل بچه‌ اولی بودیم که پدر ما را درآوردند سر اینکه تجربه کنند تا حالا نسل بعدی بخواهد بیاید کار کند. خب طبعا آقا این‌جوری نبود. من یادم هست آن سال بابت فیلم «آژانس شیشه‌ای» ایشان خیلی محبت کردند و حتی به‌عنوان تشویق، من را برای اولین‌بار فرستادند مکه. یا مثلا خُلقشان و نوع رفتارشان با کارگردان و اینکه اجازه بدهند کارگردان حرف بزند؛ آنجا جلوی جمع، همه نشسته‌اند، من جوان برگردم بگویم آقا به ما درجه بده، سربازها دم در پادگان‌ها جلویمان را می‌گیرند، پدرمان را درمی‌آورند، حقیرمان می‌کنند، درجه‌ ما را تعریف کنید که اقلا این‌ها ما را اذیت نکنند! خب حالا تعبیر این بود که انگار من دنبال درجه‌‌ام تا فیش حقوقی‌ام برود بالا، ولی منظورم آن جایگاه واقعی بود که آقا هم این را می‌دانست.
 

 

captcha
شماره‌های پیشین