sobhe-no.ir
1440
شنبه، ۱۱ تیر ۱۴۰۱
13
کونیکو یامامورا (سبا بابایی) مادر شهید محمود بابایی درگذشت

مادر صلـــــح

مرضیه کیان / شاید اتفاق عجیبی باشد که یک «دختر بودایی» از ژاپن به ایران بیاید و لقب «مادر شهید مسلمان» به خود بگیرد اما کونیکو یامامورا که بعد از انتخاب اسدالله بابایی، همکلاسی‌ کلاس زبانش (که یک جوان ایرانی متدین بود) به اسلام گرایش پیدا کرد و مسلمان شد. او با وجود مخالفت‌هایی که از جانب خانواده‌اش وجود داشت، ازدواج کرد و به ایران آمد. کونیکو یامامورا (که نامش را به سبا بابایی تغییر داد) صاحب سه فرزند به نام‌های سلمان، بلقیس و محمد شد که محمد در سال‌های جنگ تحمیلی هشت‌ساله به شهادت رسید. حالا 64سال از آن روزی که سبا بابایی به ایران آمد، می‌‌گذرد و او که از چندی قبل به علت ضایعه تنفسی در بیمارستان خاتم الانبیا بستری بود، ظهر جمعه 10تیرماه، دار فانی را وداع گفت.

یادداشت

همه کارهایم را کردم،‌ آماده رفتن هستم

صبح نو

یادداشت

همه کارهایم را کردم،‌ آماده رفتن هستم

عباس حسین‌نژاد:
۱۵خرداد ۱۴۰۱ با شنیدن خبر بستری شدنش به بیمارستان خاتم‌الانبیا رفتم، با دیدن خانم کونیکو یامامورا، استاد سال‌های زبان ژاپنی دانشگاه تهرانم، روی تخت آی‌سی‌یو قلبم فروریخت، گریه چنان به چشم‌هایم هجوم آورد که دیدن برایم سخت شد...
از بیمارستان زدم بیرون. آفتاب چنان می‌تابید انگار که وسط مرداد است. قلبم دیگر نمی‌زد. پیاده راه افتادم و آن همه سال خاطره در ذهنم تکرار شد؛ دیدن یک خانم چادری ژاپنی در سال۷۶ در دانشگاه تهران  که بعدها فهمیدم استاد رشته زبان ژاپنی ما یک مادر شهید است، زنی که بودیسم را به مقصد اسلام و شیعه ترک کرده بود، پرنده مهاجری که ترک وطن کرد به مقصد وطنی دیگر که در آن بال‌های پروازش در آسمان پرتلاطمی گشوده شود، پیدا بود که در این انتخاب چیزی جز عشق راهنمایش نبود. نامش را از «کونیکو» (در ژاپنی به معنای دختر وطن)، به «سبا» تغییر داد تا یادش باشد که هدهد خوش‌خبر او را از کجا به کجا رسانده است.
غیرت غریبی به «ایران» داشت و «اهل‌بیت»(ع) که مجال گفتنش نیست که بارها چه گفت و چه کرد.
امروز ۱۰تیر ۱۴۰۱ محمد را دیدم، نوه‌اش که نام پسر شهیدش را برایش برگزیده بود، در آغوش هم گریه کردیم، از آزاری که کرونا دوبار به خانم بابایی رسانده بود، گفت و با گریه گفت که این اواخر گفته بود که: «من همه کارهایم را کرده‌ام و «آماده رفتن» هستم و نمی‌خواهم درحال بیماری سربار کسی باشم».
محمد می‌گفت دلم برای خودمان می‌سوزد که چنین مادربزرگی را از دست داده‌ایم.
هی صدای خانم بابایی در گوشم تکرار می‌شد با همان فارسی با لهجه ژاپنی، صدای لرزان پیرزنی دانا که هزار سال پیش عاشق جوانی یزدی شد، مسلمان شد، شیعه شد و زندگی را در ایران برگزید، جنگ که شد پسرش را به معرکه فرستاد و شد مادر شهید ژاپنی و عکس پروفایل واتساپش دیدار شوهرش 
و آقای خامنه‌ای است.

captcha
شماره‌های پیشین