یکی از بنیادیترین پرسشهای علوم اجتماعی ایران امروز در شرایط پساجنگ، چگونگی حفظ و بازتولید انسجام و همبستگی اجتماعی است. پاسخ به این پرسش مستلزم رجوع به مفاهیم پایهای در انسانشناسی فرهنگی و اجتماعی است؛ مفاهیمی نظیر «خود» و «دیگری» که بهعنوان دو قطب اصلی در فرآیند هویتیابی و هویتزدایی عمل میکنند.
رابطه دیالکتیکی «خود» و «دیگری» همواره بهعنوان سازوکار اصلی تولید و بازتولید فرهنگ، هویت و همبستگی بهشمار میرود بهطوریکه جامعه از طریق تعریف «دیگری»، مرزهای «خود» را ترسیم میکند و به انسجام درونی دست مییابد.
این رابطه میتواند سازنده یا مخرب باشد؛ میتواند پیوند اجتماعی را تقویت کند یا شکاف و طرد ایجاد نماید. ازاینرو، بازتعریف این نسبت در جامعه امروز ایران، بهویژه در شرایط پساجنگ ۱۲ روزه از اهمیت اساسی برخوردار است.
با توجه به عقبه فرهنگی و اسلامی کشورمان در سوی دیگر مفهوم خود و دیگری باید به مسأله «حب و بغض اجتماعی» که همانا در ادبیات دینی تولی و تبری است اشاره کرد. شرایط جنگی اواخر خردادماه امسال نشان داد که عاملیت حب بهمثابه عنصری پیوندبخش و بغض بهعنوان ابزاری انسجامبخش برای تعیین مرزهای هویتی، هر دو در معماری همبستگی اجتماعی جایگاهی ساختاری دارند. مسأله این است که این دو مؤلفه چگونه و نسبت به چه مصادیقی تعریف و اعمال شوند.
روزهای بحرانی و شرایط جنگی 40 روز گذشته نشان داد که پیوند اجتماعی از دل همدلی و احساس تعلق ملی سر برآورد. بااینحال این پدیده اگر فاقد استمرار باشد، صرفا واکنشی موقت به بحران خواهد بود. برای تداوم این حب، باید ساختارهای فرهنگی و اجتماعی تقویت و مرزهای «دیگری» با دقت و هوشیاری مشمول باز تعریف شوند.
بنابراین در کنار حب باید به مسأله بغض هم اشاره کرد که خود عامل انسجام است، به همین منظور گفتمان مرتبط با بغض و به یک معنی تبری کاتالیزوری برای ایجاد و تداوم حب و یا همان تولی از منظر دین است. در شرایط پساجنگ نوک پیکان «دیگری» در جامعه ایران باید چرخشی هرچند با درجه کم را تجربه کند به این معنی که نوک پیکان در درجه اول امروز نباید به سوی اقلیتها، احزاب سیاسی و اجتماعی خاص و فرهنگهای متفاوت باشد، بلکه این دیگری امروز رژیم متخاصم و دولتهای همسو با آن و جریان نفاق است.
و اینجاست که آیه «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» برای جامعه امروز ایران معنایی عملیتر پیدا میکند: شدت در برابر دشمن بیرونی و مهربانی و مدارای درونزا در مناسبات داخلی.
در همین آیه هم ابتدا به یک معنا سیاستهای مرتبط با دشمن بهعنوان یک دیگری متخاصم و همان عنصر بغض قید شده و سپس به مسأله «حب» بهعنوان یک امر مربوط به «خود» اشاره شده است. با این مقدمه متخصصان علوم اجتماعی امروز باید به دنبال عوامل انسجامبخش در جامعه فعلی باشند که بر پایه «حب و بغض» بهعنوان زیربنا و «خود و دیگری» بهعنوان روبنای سیاستگذاریها
شکل گرفته باشد.
نمونه عناصر مربوط به نقش حب در انسجام اجتماعی را میتوان در ذخایر غنی و فرهنگی و ادبی اشاره کرد که یک نمونه آن در رخداد «ای ایران بخوان» رقم خورد. رخدادی که تجلیگاه پیوند حب اجتماعی با استفاده از نمادگرایی بود و بستری برای گفتوگو میان اقشار مختلف شد.
اما در رابطه با سایر عوامل انسجامبخش میتوان به چند مورد اشاره کرد که یکی از آنها حضور انسانهای اجماعساز در محافل اجتماعی، رسانهای و دانشگاهی است.
در رابطه با انسانهای اجماعساز به عنوان عاملان اجتماعی میانجی گر که نقشی حیاتی در تقویت همبستگی ملی ایفا میکنند باید گفت که در صورت ایفای درست این نقش، کاهش شکافهای سیاسی و بازتعریف «دیگری» مشترک رقم خواهد خورد.
اجماع سازان در رسانهها، دانشگاهها، محافل دینی و اجتماعی، توانایی برقراری گفتمان میان اقشار گوناگون و تعدیل اختلافها را دارند. آنها حاملان گفتمانی هستند که در آن «دیگریِ مشترک» بازتعریف میشود؛ نه بر مبنای تفاوت داخلی، بلکه بر مبنای تهدید مشترک. به همین منظور جامعه امروز ایران بیش از هر زمان به کنشگران میانجیگر در کنار آموزش مهارت های اجتماعی و ظرفیت سازی میانجی گری اجتماعی دارد.
در کنار این موارد، آموزش مهارتهای اجتماعی، تربیت نسل جدیدی از فعالان فرهنگی و تربیت سیاسی برای مدارا و گفتگو ضروری است. گسترش روایتهای مشترک – چه از طریق آیینها و مناسک و چه از طریق نهادهای فرهنگی و رسانهای سهم مهمی در ساختن «خود ملی» ایفا میکند.
علاوه بر این اشتراک در روایت ها، برگزاری مناسک اجتماعی_ آیینی ، احیای گفتمان مقاومت هم از دیگر نکاتی است که باید مورد توجه قرار گیرد . بنابراین توجه به «خودِ ملی» زیر سایه «امت واحد» امروز صرفا یک امر نظری نیست بلکه ضرورتی تاریخی است و نیاز به بازتعریف گفتمان های مربوط به آن در جبهه ها و ابعاد مختلف فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی و اقتصادی وجود دارد.